آب عزم است ولی خائن طبع
ساده رنگست ولی پیچ و خم است.
خاقانی.
- جوانی و هزار پیچ و خم ( هزارچم و خم ) ؛ با اطوار گوناگون : ای درّ آبدار جوانی ز پیچ و خم
در آب شد ز شرم تو صد راه زیر آب.
خاقانی.
- راههای پرپیچ و خم ؛ بسیار بدین سوی وآن سوی گردنده. بس منحنی. ناراست.- مسائل پرپیچ و خم ؛ بس مشکل. بسیار غامض. سردرگم :
نگه کن که چون مذهب ناصبی
پر از باد و دودست و پر پیچ و خم.
ناصرخسرو.
- موی با پیچ و خم ؛ جعد. مرغول. پرپیچ و خم. با شکن بسیار :زان طره پرپیچ و خم سهلست اگر بینم ستم
از بند وزنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند.
حافظ.