پیچ و تاب خوردن

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- پیچیدنپیچ خوردن. ۲- بخود پیچیدن مانند درد مندی بهر سوی متمایل شدن مانند مستی یا بیهوشی .

مترادف ها

convolute (فعل)
پیچ و تاب خوردن

squirm (فعل)
پیچ و تاب خوردن، لولیدن، ناراحتی نشان دادن

writhe (فعل)
پیچ و تاب خوردن، بخود پیچیدن، ازرده شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس