پیچ خوردن


معنی انگلیسی:
meander, skew

لغت نامه دهخدا

پیچ خوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) پیچیدن. ( ... پا یا دست یا روده ) خمیدگی پیدا آمدن در آن. اندکی از جای اصلی بیکسو شدن استخوان یا رگ یا روده و جز آن. پیتلی خوردن. پیت خوردن ( در تداول مردم قزوین ). || گردیدن. منحرف شدن. پیچیدن : از سر کوچه پیچ خوردم و او را دیدم. || تاب برداشتن تابیدن. کج شدن ( در چوب و میله آهنی و جز آن ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پیچیدن ( دست وپا روده و مانند آن ) خمیدگی پیدا آمدن در چیزی . ۲- گردیدنمنحرف شدن:از سر کوچه پیچ خورد دیگر او را ندیدم . ۳- تاب برداشتن کج شدن ( چوب میل. آهنی و جز آن ).

واژه نامه بختیاریکا

به پیت اَوُدِن؛ ور جرستِن

مترادف ها

loop (فعل)
گره زدن، پیچ خوردن، حلقه دار کردن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

wry (فعل)
خم کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، به اطراف چرخاندن، دهن کجی کردن، اریب شدن

wreathe (فعل)
چنبره زدن، پیچ خوردن، حلقه شدن یا کردن، گل ها را دسته کردن

wrench (فعل)
پیچ دادن، پیچ خوردن

sprain (فعل)
بدرد آوردن، پیچ خوردن، رگ به رگ کردن یا شدن

فارسی به عربی

التواء , حلقة , مفتاح

پیشنهاد کاربران

بپرس