پیچ انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) به پیچش داشتن. گره انداختن. || به روانی انداختن شکم. به دل پیچه انداختن : این حب ملین دل مرا پیچ انداخت ؛ بدل پیچه داشت.
( مصدر )۱-به پیچش داشتن گره انداختن . ۲- پیچش در شکم ایجاد کردن بدل پیچه انداختن : این حب ملین دل مرا پیچ انداخت .