پیوند ساختن. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] ( مص مرکب ) پیوند کردن. || متحد شدن. به هم آمدن. پیوستگی کردن : نباید مهان سپه سربسر که پیوند سازند با یکدگر.
اسدی.
|| زناشوئی کردن. مواصلت کردن.خویشی کردن : و عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه اطراف چون چین و... دختران ستدندی و پیوند ساختی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 97 ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- پیوند کردن.۲- زناشویی کردن وصلت کردن : عادت ملوک فرس واکاسره آن بودی که از هم. اطراف چون چین و... دختران ستدندی و پیوند ساختی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی . یا پیوند با یکدیگر ( بیکدیگر ) . با هم متحد شدن دست بیکی کردن : نباید مهان سپه سر بسر که پیوند سازند با یکدگر. ( گرشا. لغ. ) یا پیوند بخون با کسی . وصلت کردن بااو خویشاوندی سببی یافتن باوی : چو پیوند سازیم با او بخون نباشد کس او را بید رهنمون . ( شا. بخ ۲۴۲۹ : ۸ )