پیوند زدن


معنی انگلیسی:
cross, hybridize, implant, transplant, graft, to graft, to join

لغت نامه دهخدا

پیوند زدن. [ پ َ / پ ِ وَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پیوند کردن. برداشتن جوانه یا ساقه ای از یک گیاه یا درخت و قرار دادن آن بر روی گیاه یا درخت دیگر در محلی مناسب بطریقی که آوندهای آنان با یکدیگر مربوط شود و مواد غذائی بتواند از یکی بدیگری رود البته پیوند میان گیاهان یا درختانی باید صورت گیرد که آوندهاشان باندازه یکدیگر و سرعت رشدشان نیز یکسان باشد. ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 122 ). || بندزدن. به هم پیوستن قطعات شکسته ظرفی چینی یا بلورین چنان که ناشکسته نماید و چون ظرف درست بکار آید.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- انجام دادن عمل پیوند . در گیاهان یا در نسوج حیوانی پیوند کردن . ۲ - بهم پیوستن قطعات شکست. ظرفی چینی یا بلورین چنانکه ناشکسته بنظر آید بند زدن .
پیوند کردن

مترادف ها

graft (فعل)
جفت کردن، بهم پیوستن، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن

join (فعل)
متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

imp (فعل)
افزودن، مجهز کردن، پیوند زدن، طولانی کردن، ازار دادن، قلمه زدن، تکه دادن

crossbreed (فعل)
پیوند زدن

transplant (فعل)
مهاجرت کردن، کوچ دادن، پیوندزدن، نشا کردن، در جای دیگری نشاندن، نشاء زدن، فراکاشتن

فارسی به عربی

فساد , موصل , هجن
زرع

پیشنهاد کاربران

بپرس