پیوستگی

/peyvastegi/

مترادف پیوستگی: اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه، استمرار، بقا، دوام، مواصلت، وصلت

متضاد پیوستگی: گسستگی

معنی انگلیسی:
affiliation, alliance, association, cohesion, conjunction, connection, continuity, fusion, liaison, linkup, relation, adherence

لغت نامه دهخدا

پیوستگی. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی پیوسته. شحشح. مقابل گشادگی. مقابل جدائی و بین. مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هر یک از گونه دیگر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هر که را با اختری پیوستگی است
مرورا با اختر خودهم تکی است.
مولوی.
قبوة؛ پیوستگی میان دو لب. تهود؛ پیوستگی جستن بر هم. ( منتهی الارب ). || اتصال. ( دانشنامه علائی ). اتحاد. اتفاق. یکی شدن :
به پیوستگی جان خریدم همی
جز این نیز چاره ندیدم همی.
فردوسی.
همی تخت زرین کمینگه کنید
ز پیوستگی دست کوته کنید.
فردوسی.
شنیدم ز پیوستگی هرچه گفت
ز پاکان که او دارد اندر نهفت.
فردوسی.
نگه کرد مرغ اندرآن خستگی
بجست اندرو روی پیوستگی.
فردوسی.
میان دو تن جنگ و کین افکند
بکوشد که پیوستگی بشکند.
فردوسی.
چو جوید کسی راه پیوستگی
هنر باید وشرم و آهستگی.
فردوسی.
که بر شاه ایران کمین ساختی
به پیوستگی در بد انداختی.
فردوسی.
به پیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
فردوسی.
به پیوستگی چون جهان رای کرد
دل هر کسی مهر را جای کرد.
فردوسی.
|| مواصلت. وصول. وصلة. ( منتهی الارب ). وصال. وصلت :
بخون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم.
فردوسی.
با خاندان بزرگ پیوستگی کرده بود چون بوالنصر ز خودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ). در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد... ( چهار مقاله ).
و اندر آن شهر از قرابت کیستت ؟
خویشی و پیوستگی با چیستت ؟.
مولوی.
صله رحم ؛ با خویشان پیوستگی کردن. || نظام. || نظم :
چو این کرده باشد که کردیم یاد
سخن را بپیوستگی داد داد.
فردوسی.
|| استمرار. دیمومت. ادامه. استدامه. دوم. بقا. تسلل. سلسله. ابدیت. دوام :
شادیش باد و کامروائی و مهتری
پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر.
فرخی.

فرهنگ فارسی

۱- چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع : گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است ... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن . ۲- مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن. ۳- اتصال دو کوکب مقال انصراف . ۴- نظم انتظام : چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. ( شا. لغ. ) ۵- استمرار دوام بقا : شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. ( فرخی ) یا پیوستگی بااختر ( کوکب ) . بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزج. خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد : هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است . طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب . و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. ( مثنوی )

فرهنگ معین

(پِ وَ تِ ) (حامص . ) ۱ - به هم بستگی ،ارتباط . ۲ - خویشاوند شدن ،خویشی .

فرهنگ عمید

۱. ارتباط، به هم بستگی، اتصال.
۲. خویشی، قرابت: طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{coherence} [زبان شناسی] ارتباط معنایی جملات که گویشور از بافت درمی یابد

واژه نامه بختیاریکا

پسدا

دانشنامه آزاد فارسی

پیوستگی (ریاضیات). پیوستگی (ریاضیات)(continuity)
در ریاضیات، خاصیت تابعی از یک متغیر حقیقی که نمودارش بریدگی یا گسست نداشته باشد. تابعƒ را در نقطه ای چون ƒ پیوسته می گویند، اگر حد(f (x در a برابر با (f (a باشد. نیز ← حد_(ریاضیات)

پیوستگی (زیست شناسی). پیوستگی (زیست شناسی)(linkage)
در علم وراثت، رابطۀ بین دو یا چندین ژن که به علت قرارداشتن بر روی یک کروموزوم همراه هم به نسل بعد منتقل می شوند. هرچه این ژن ها بر روی یک کروموزوم به هم نزدیک تر باشند، احتمال این که در اثر کراسینگ اوور (یکی از فرآیندهای نوترکیبی) ازهم جدا شوند، کمتر خواهد بود و آن ها را با «پیوستگی محکم» توصیف می کنند.

مترادف ها

affinity (اسم)
نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی

connection (اسم)
اتصال، پیوستگی، وابستگی، نسبت، بستگی، رابطه، رشته، ارتباط، مخابره، ربط، پیوند، مناسبت، خویش، مقارنت

conjugation (اسم)
صرف، پیوستگی، ترکیب، گشن گیری

juncture (اسم)
اتصال، خط اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، ربط، درزگاه

alliance (اسم)
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول

union (اسم)
اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع

association (اسم)
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف

incorporation (اسم)
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت

adherence (اسم)
چسبیدن، تبعیت، چسبندگی، طرفداری، پیوستگی، الصاق، هواخواهی، دوسیدگی

cohesion (اسم)
چسبندگی، پیوستگی، همبستگی، جاذبه مولکولی

continuity (اسم)
دوام، اتصال، پیوستگی، تسلسل، استمرار

conjunction (اسم)
اتصال، پیوستگی، عطف، اقتران، ربط، حرف ربط، ترکیب عطفی، حرف عطف، زوج

affiliation (اسم)
پیوستگی، وابستگی

bond (اسم)
کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانت نامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد و میثاق

unity (اسم)
پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت

coalition (اسم)
پیوستگی، ائتلاف، اتحاد موقتی

concrescence (اسم)
پیوستگی، نمو مشترک، رشد با یکدیگر

connexion (اسم)
اتصال، پیوستگی، وابستگی، نسبت، رابطه، ارتباط، ربط، خویش

zygosis (اسم)
پیوستگی، ترکیب، لقاح، امیختگی جنسی

joinder (اسم)
اتفاق، الحاق، پیوستگی

فارسی به عربی

اتحاد , انتساب , اندماج , تحالف , رابطة , صلة

پیشنهاد کاربران

تداوم
انسجام
( یو ) در زبان اوستایی به چم ( پیوستگی، جاودانگی ) است و در کارواژه ( یوختن ) نیز پیوستگی را می توان دید. به گمانِ من، ( یو ) می تواند به عنوان ( پیشوندِ پیوستگی ) پیش از کارواژه ها بکار آید.
نکته بسیار مهم: می توان در مبحث پیوستگی و آنالیز که با تابعهای پیوسته سر و کار داریم، از ( ( یو ) ) در بکارگیری واژگان ( برای نمونه در پیشوندِ کارواژه ها ) بهره برد:
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه 1183 از نبیگ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:

پیوستگی
وصل بودن به هم
استمرار
اتحاد
ارتباط

اتصال
انضمام

بپرس