پیوستن


مترادف پیوستن: الحاق، چسبیدن، ملحق شدن، وصل شدن

متضاد پیوستن: گسستن

معنی انگلیسی:
affiliate, ally, attach, cleave, connect, enter, wed, weld, to join, to connect

لغت نامه دهخدا

پیوستن. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] ( مص ) مقابل گسیختن. متصل کردن. اتصال دادن. وصل. ( دهار ) ( تاج المصادر ). وصیلة؛ بهم آوردن. ترصیص ؛ بهم کردن. ( دهار ). الحاق کردن. منضم ساختن. رجوع به پیوندیدن شود : یکروز بهرام با سپاه عرب و منذر بصید شده بود. از دورگوری دید که در آن بیابان همی دوید، بهرام آهنگ او کرد، منذر با همه سپاه از پس او برفت و بهرام کمان به زه داشت و تیری بپیوست... ( ترجمه طبری بلعمی ).
خدنگی بپیوست و بگشاد شست
نشانه به یک چوبه در هم شکست.
فردوسی.
وگرم بکْشی بر کشتن تو خندم
من بچرخشت تن خویش بپیوندم.
منوچهری.
خدنگ چار پر بر باره پیوست
چو برقی تیز رو بگشادش از دست.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
به مهر اندر مپیوند آشنائی
مبر بر من گمان بیوفائی.
( ویس ورامین ).
مانک.... بسیار آچار فرستاد و بر آن پیوست قدید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123 ). نخست خطبه خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست ، آنگاه تاریخ روزگار همایون او برانم. ( تاریخ بیهقی ).
بدو داد دادار پیغام خویش
بپیوست با نام او نام خویش.
اسدی.
بنگر پیوستی آنچه گفت بپیوند
بنگر بگسستی آنچه گفتت بگسل.
ناصرخسرو.
اکنون وقت آمد که باز گردی و رخت دربندی و روح خود با روح پدر خود پیوندی. ( قصص الانبیاء ص 86 ).
دل اندر بند جان نتوان بوصل دوست پیوستن
بت اندر آستین نتوان بدرگاه خدا رفتن.
خاقانی.
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند.
خاقانی.
شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست
کنار نوبتی را شقه بربست.
نظامی.
جبر چه بود؟ بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
جان خود را که در جهان بستی
بزر و سیم و خانه پیوستی.
؟
در حال صاعقه و بارانی آمد که تیر در کمان نتوانستند پیوست. ( تاریخ طبرستان ). عصب ؛ پیوستن و ضمیمه کردن. ( منتهی الارب ). || افزودن. ملحق کردن : گفت من چیز دیگر بر این پیوندم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). || واصل شدن. متصل شدن. درآمدن در. ( مقابل گسستن ). اتصال یافتن. بهم شدن. ( آنندراج ). ملحق شدن. الحاق به. لحوق به. لحق به. واصل گشتن. وِصال ( دهار ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پیوندکردن، متصل کردن، بهم رسیدن، بهم بسته شدن
۱- ( مصدر ) متصل کردن اتصال دادن مقابل گسستن گسیختن گسلیدن انقطاع : تا سه شبانروز صبوح بغبوق و غذا بعشا پیوستند . ۲- افزودن ملحق کردن ضمیمه ساختن مقابل کاستن کاهیدن : گفت : من چیز دیگر براین پیوندم . ۳- بر قرار ساختن بر قرار کردن : احمد گفت : کار ازین درجه گذشته است صواب آنست که من پیوسته ام ... ۴- برشت. نظم کشیدن بشعر در آوردن : اگر چه نپیوست ( دقیقی ) جز اندکی ز بزم و ز رزم از هزاران یکی ... ( شا. بخ ۵ ) ۱۵۵۵ : ۶- بزنی دادنت بزوجیت دادن : مر او را بپیوست با شاه نو نشاند از برگاه چون ماه نو. ( شا. لغ. ) ۶- ( مصدر ) متصل گشتن ملحق شدن : طغر لبک بولایت طوس بود از برادر چغربیک جدا مسعود خواست که ... نگذارد ایشان بهم پیوندند. ۷- اتصال اجزای جسم : پیدا کردن حال اجسام که چون پیوندند چگونه شاید بوند۸ ?- اتصال مقابل انصراف: اتصال پیوستن است و انصراف باز گشتن وای هر دو با نگریستن باشند... ۹- وصول رسیدن واصل شدن : کسی را نبد با جهاندار تاو بپیوست از هر سویی باژ و ساو. ( شا. لغ. ) ۱٠- وقوع یافتن واقع شدن حادث گشتن . ۱۱- آمیختن یار شدن معاشرت کردن : گویند نخستین سخن از نام. پازند آنست که با مردم بد اصل مپیوند. ( لبیبی ) ۱۲- وصلت کردن همسر شدن : مرزبانشاه بساعتی مبارک بوی ( عروس ) پیوست ... .یا پیوستن آفرین ( دعا نیکویی بزرگی معذرت تکبیر ) . آفرین ( دعا ... ) بتقدیم رسانیدن : مرد چون این جوابها بشنید بروی آفرین پیوست . چون بنشست از امیرالمومنین سالم برسانید و دعای نیکو پیوست . قابوس از تخت فرود آمد و چند گام ابوعلی را استقبال کرد ... و بزرگیها پیوست ... . یا پیوستن جشن . جشن گرفتن سور و سرور بر پا کردن : جمله شادیها کردند و صدقه ها دادند و قربانها کردند و جشنها پیوستند. یا پیوستن جنگ . در گرفتن جنگ آغاز شدن پیکار : بپیوست جنگی کز آن سان نشان ندادند گردان و گردنکشان . ( شا. لغ. ) یا پیوستن داستان . بنظم در آوردن داستان : ز گفتار دهقان یکی داستان بپیوندم از گفت. باستان . ( شا. لغ. ) یا پیوستن سخن ( گفتار ... ) . آغاز سخن کردن در حدیث آمدن : ایستادم و از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک از ایشان بود. بدو گفت نزد دلارام شو . بخوبی بپیوند گفتار نو . ( شا. لغ. ) یا پیوستن صلح . بر قرار کردن صلح سازش پدید آوردن : جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی شوی که توانگیزی عذی ک تو پیش آری . ( منوچهری ) یا پیوستن قصد بر کسی. آهنگ آزاد او کردن : و چون دگری برو قصدی پیوندد از روی مروت و حمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن . یا پیوستن کاری . انجام دادن آن : اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی از آن خداوند ماضی نگاهداشتند. یا پیوستن نامه . ۱- بنظم در آوردن آن : بپیوستم این نامه بر نام اوی همه مهتری بار فرجام اوی . ( شا. لغ. ) ۲- پیاپی رسیدن مرا سله و مکتوب : بپیوست نامه ز هر کشوری ز هر نامداری و هر مهتری . ( شا. بخ . ۲۴۴۷ ) یا پیوستن نسل.زاد و رود یا تفن فرزند و تبار یافتن : خدای تعال همه را زنده کرد و بشهر باز آمدند و نسلشان پیوست...یا پیوستن مقاومت . پایداری کردن : اگر شجاع نبودی هیچ کس با سپاه دیو و پری مقاومت نپیوستی . یا پیوستن وصال . آشنا شدن مصاحب گردیدن : وی امسال پیوست با ما وصال کجا داندم عیب هفتاد سال . ( سعدی )

فرهنگ معین

(پِ وَ تَ ) (مص م . ) ۱ - وصل کردن ، اتصال دادن . ۲ - افزودن ، ملحق کردن . ۳ - وصلت کردن ، ازدواج کردن . ۴ - سرودن ، به نظم درآوردن .

فرهنگ عمید

۱. پیوند کردن، متصل کردن.
۲. (مصدر لازم ) به هم رسیدن: دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲: ۴۱۹ ).
۳. (مصدر لازم ) به هم بسته شدن، متصل شدن.

واژه نامه بختیاریکا

یک گِریدِن

جدول کلمات

الحاق

مترادف ها

adhere (فعل)
وفا کردن، متفق بودن، جور بودن، چسبیدن، پیوستن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، توافق داشتن، بهم چسبیده بودن

adjoin (فعل)
مجاور بودن، افزودن، پیوستن، متصل شدن، متصل کردن، وصلت دادن، پیوسته بودن

associate (فعل)
پیوستن، امیزش کردن، مربوط ساختن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن

annex (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن

couple (فعل)
جفت کردن، پیوستن، بهم بستن، وصل کردن، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

affix (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، اضافه نمودن، چسبانیدن

sort (فعل)
جور در آمدن، جور کردن، پیوستن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، دسته دسته کردن

meet (فعل)
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با

join (فعل)
متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن

ally (فعل)
متحد کردن، پیوستن

affiliate (فعل)
اشنا کردن، پیوستن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، مربوط ساختن

connect (فعل)
پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، با هم متصل کردن

catenate (فعل)
پیوستن، متصل کردن، الحاق کردن، چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن

weld (فعل)
پیوستن، جوش دادن، جوشکاری کردن

cleave (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن

cement (فعل)
پیوستن، چسباندن، سمنت کردن

cling (فعل)
پیوستن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن

conjoin (فعل)
پیوستن، وصل کردن، قرین شدن

consociate (فعل)
متحد کردن، پیوستن، همدست کردن

فارسی به عربی

اربط , اسمنة , التزم به , تعلق , جاور , حلیف , شریک , شق , لحام , مزید , ملحق , موسسة فرعیة , موصل , نوع

پیشنهاد کاربران

hold fast to
همراه کردن
وصلت
منضم شدن

پیوستن:در پهلوی پتوستن patwastan بوده است .
( ( فلکها ، یک اندر دگر، بسته شد؛
بجنبید ، چون کارْ پیوسته شد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 191 )
پیوستن: رسیدن
خط هر اندیشه که پیوسته اند
بر پر مرغان سخن بسته اند
معنی: هر اندیشه و مطلبی که به آن دست یافته و رسیده اند برای تفهیم و ابلاغ آن از سخن استفاده کرده اند.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر، برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۳۷.

بپرس