پیوست کردن


معنی انگلیسی:
annex, append

لغت نامه دهخدا

پیوست کردن. [ پ َ / پ ِ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیوند کردن چون درخت را از شاخ. ( آنندراج ) :
درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت
کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش.
علی نقی کمره ای.
|| منضم ساختن. ضمیمه کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- منضم ساختن ضمیمه کردن . ۲- پیوندکردن ( چنانکه درخت را ) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلد پیوستش . ( علی نقی کمره یی )
پیوند کردن چون درخت را از شاخ

مترادف ها

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

append (فعل)
افزودن، پیوست کردن، الحاق کردن، اویختن

فارسی به عربی

اربط , ذیل

پیشنهاد کاربران

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قراردادن :
جمازه ها را در بادیه دمادم کرد
به آب کرد همی ریگ آن بیابان تر.
فرخی.
طلیعه لشکر دمادم کنید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354 ) .

بپرس