چون دایره گر محیطپیمای شوی
چون نقطه اگر ساکن یکجای شوی.
ناصرخسرو.
|| سنجنده. پیماینده. اندازه گیرنده ، چون : بادپیمای ، اشک پیمای : غم رفتگان در دلم جای کرد
دو چشم مرا اشک پیمای کرد.
نظامی.
حرف پیمای. ذوق پیمای. عطرپیمای. ( آنندراج ). نیک و بد پیمای : به روز حشر که فعل بدان و نیکان را
جزا دهند به مکیال نیک و بد پیمای.
سعدی.
|| خورنده. آشامنده ، چون : باده پیمای. جام پیمای. || ( فعل امر ) بپیما. پیما. و رجوع به پیما در همه معانی شود.