پیمانه آنکس بیقین پر شده باشد
کو با تو نیاید بسر وعده و پیمان.
قطران.
عمرت چو بسر رسد چه بغداد و چه بلخ پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ.
خیام.
جهان پیمانه را ماند بعینه که چون پر شدت تهی گردد بهر بار.
خاقانی.
خصم را پیمانه پر شد زود زودهم حسام او دروگر هم سنانش.
کمال اسماعیل.
دیدم بخواب شب که بمن داد ساغری تعبیر قتل ماست که پیمانه پر شده ست.
غیاثای حلوائی.
ای خضر با تو آب ز یک چشمه خورده ایم پیمانه من و تو ز میخانه پر شده ست.
باقر کاشی.
امشب شراب زندگیم نشئه ای ندادساقی مریز باده که پیمانه پر شدست .
باقر کاشی.
یعنی که گری گری شود عمر تو کم پیمانه عمر پر شود تا نگری.
حکیمی ( از فرهنگ نظام ).
- پر شدن پیمانه از جائی ؛ سیر آمدن از توقف بدانجا : دگر پر شد از شام پیمانه ام
کشید آرزومندی خانه ام.
سعدی.