بگشتند یکسر ز فرمان اوی
بهم برشکستند پیمان اوی.
فردوسی.
شما را ز پیمان شکستن چه باک که او ریخت بر تارک خویش خاک.
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی بخاک افکنی.
فردوسی.
چه پیمان شکستن چه کین آختن همیشه بسوی بدی تاختن.
فردوسی.
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه نباشد پسندیده نیکخواه.
فردوسی.
بشکست هزار بار پیمانت آگه نشدی ز خوی او باری.
ناصرخسرو.
به نعمتها رسند آنها که پیمودند راه حق بشدتها رسند آنها که بشکستند پیمانها.
ناصرخسرو.
همانا تاخزان با گل ببستان عهد و پیمان کردکه پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش.
ناصرخسرو.
صورت نمی بندد مرا، کان شوخ پیمان نشکندکار مرا در دل شکست ، امید در جان نشکند.
خاقانی.
بقول دشمن پیمان دوست بشکستی ببین که از که بریدی و با که پیوستی.
سعدی.
آنچه نه پیوند یار بود بریدیم وانچه نه پیمان دوست بود شکستیم.
سعدی.
براستی که نخواهم برید از تو امیدبدوستی که نخواهم شکست پیمانت.
سعدی.
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده بدیدارت آرزومند است.
سعدی.
نبایستی از اول عهد بستن چو در دل داشتن پیمان شکستن.
سعدی.
در ازل بود که پیمان محبت بستندنشکند مر اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
ای صبر پای دار که پیمان شکست یارکارم ز دست رفت و نیامد بدست یار.
؟