لغت نامه دهخدا
- پیله کردن بکسی ؛ او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات : چرا مثل مستها بمن پیله میکنی.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیله کردن: [ عامیانه ، اصطلاح] باسماجت و اصرار چیزی را از کسی خواستن.
پیله کردن مانند دنبال کردن کردن و رماندن مرغ و طلب شیر و لبن از وی
پیله کردن ، pileh kardan , در گویش شهر بابکی به معنی ، سماجت کردن ، برای جلب موافقت ورضایت کسی ، پیچیدن به پر وپای کسی برای به راه آوردن وی
موی دماغ کسی شدن