پیل جادو. ( اِ مرکب ) جادوی بزرگ : همانا شنیدی تو این داستان که با پیل جادو به هندوستان.
فردوسی ( از آنندراج ).
|| صاحب آنندراج آرد: در تصویر پیلی که تصویرات دیگر اجزای او باشند: پیل جادو که در دشت صفحه مقابل کوب اژدر است از کوه پیکری پناه چندین هزار جانور است. ( ملاطغرا، پریخانه ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- جادوی بزرگ جادوگر بزرگ . ۲- تصویر پیلی که تصویرات دیگر اجزای او باشند: پیل جادو که در دشت صفح. مقابل کوب اژدرست از کوه پیکری پناه چندین هزار جانور است .