برغم سیاهان شه پیلبند
مزور همی خورد از آن گوسفند.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) بند پای فیل. زنجیری که بپای فیل بندند. || جایی که فیل را بدانجا نگاهداری کنند. || قسمی از بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود. ( فرهنگ نظام ). یکی از منصوبه های شطرنج و دیوار چپ و راست که در قلعه سازند. ( آنندراج ). تدبیری است در بازی شطرنج که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدگر نمایند و مهره حریف را باین طرف آمدن نگذارند و پیلبند حریف رابه پیاده خود می شکنند. ( غیاث ) : بندبر پیلتن زمانه نهاد
پیلبند زمانه را که گشاد.
نظامی.
پیاده روان گرد پیل بلندبهر گوشه ای کرده صد پیلبند.
نظامی.
چو در جنگ پیلان گشایی کمنددهی شاه قنوج را پیلبند.
نظامی.
کردند شامیانه گلدوز شب به پابر پیلبند قلعه این نیلگون حصار.
( از آنندراج ).