صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش.
خاقانی.
از در خاقان کجا پیل افکند محمود رابدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم هم دست مراد زیر سنگ است هنوز.
خاقانی.
زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته.
خاقانی.
زیر پای غم تو خاقانی پیل بالا سر و زر اندازد.
خاقانی.
تا بپای پیل می بر کعبه عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند.
خاقانی.
زمین را پیل بالا کند خواهم دبه در پای پیل افکند خواهم.
نظامی.
بفرمود تا خازن زودخیزکند پیل بالا بر او گنج ریز.
نظامی.
ز پای آن پیل بالا را نشاندندبه پایش پیل بالا زر فشاندند.
نظامی.
|| بلند و بزرگ به قامت پیل. بلندو عظیم جثه. ( برهان ). کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل. ( آنندراج ) : من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام.
خاقانی.
درآمد بطیاره کوهکن فرس پیل بالا و شه پیلتن.
نظامی.
ز پای آن پیل بالا را نشاندند.نظامی.
|| بسیار. ( برهان ). || توده و خرمن کرده. ( برهان ). توده خرمن کرده بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند. ( انجمن آرا ). توده خرمن گردکرده بسیار.