بر بنده تو طاعت تو نیست هم از آنک
پیغامبر تراست ز طاعت بر امتش.
ناصرخسرو.
نبی ؛ پیغامبر از جانب خدای تعالی و عدد آنانرا یکصدو بیست و چهار هزار گفته اند. ( منتهی الارب ). || که پیغام برد. که پیغام گزارد. فرستاده. پیام آور. ( آنندراج ). برید. نامه بر. علوج. الوک ( منتهی الارب ) : اعیان آمدند بدرگاه جائی که عبدالجلیل ولد خواجه عبدالرزاق می نشست بلکه او را پیغامبر کنند وی گفت من تاب آن ندارم که سخن نیز بشنوم. ( تاریخ بیهقی ص 677 ). فرط؛ پیش کردن و فرستادن پیغامبر خود را. افراد؛ پیغامبر فرستادن. غمدان ؛پیغامبر لشکر. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) محمدبن عبداﷲ ( ص )، پیغامبر اسلام.