پیشین

/piSin/

مترادف پیشین: دیرینه، سابق، سلف، قبلی، قدیم، متقدم، ظهر، نیمروز ، پسین

متضاد پیشین: تازه

معنی انگلیسی:
old, ancient, early, former, previous, anterior, front, (the) former, bygone, erstwhile, ex-, foregone, forward, head, last, late, old-time, onetime, past, preceding, prior, pristine, proto-, quondam, re-, whilom, yester, elder

لغت نامه دهخدا

پیشین. ( اِخ ) ( دریای... ) در زابلستان بود. ( مزدیسنا ص 421 ).

پیشین. ( اِخ ) ( دشت... ) دشت بسیار وسیعی است در کاولستان که پهنای آن متجاوز از پنجاه هزار گز و درازی آن هشتاد هزار گز و دارای چراگاههای مرغوب است. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده میشود و در بلوچستان بدریاچه ( یا باطلاق ) آب ایستاد میریزد. || نام قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی دشت پیشین میگذرد. ( مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 419 ).

پیشین.( اِخ ) مرکز دهستان پیشین بخش راسک شهرستان سراوان. واقع در42 هزارگزی جنوب خاوری راسک کنار مرز پاکستان. جلگه. گرمسیر، مالاریائی ، دارای 4567 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و خرما و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا فرعی است. گمرک و پاسگاه ژاندارمری دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

پیشین. ( اِخ ) پشنگ. نام قصبه ای کنار نهر سرخ آب. واقع در 166 هزارگزی جنوب شرقی قندهار و 55 هزارگزی شمال غربی کته به افغانستان ، و مرکز ایالتی بهمین نام. || نام ایالتی در افغانستان محدود از جنوب به بلوچستان و از سه جانب دیگر به دیگر نواحی افغانستان دارای 9323 هزار گز مربع مساحت. ( ازقاموس الاعلام ترکی ). این ناحیه امروز جزء افغانستان است.

پیشین. ( ص نسبی ) منسوب به پیش. سابق. قبلی. اقدم. مقدم. سالف. سلف. قدیم. متقدم. گذشته : و چنین گویند که بشریعت توریة اندر و بدان شریعتهای پیشین ، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر... ( ترجمه طبری بلعمی ).
ز شاهان پیشین همی بگذرد
نفس داستان را به بد نشمرد.
فردوسی.
چنین بود تا بودکار جهان
بزرگان پیشین و شاهنشهان.
فردوسی.
برآیین شاهان پیشین بدیم
نه بیکار و بر دیگر آیین بدیم.
فردوسی.
بر آیین شاهان پیشین رویم
همان از پس فره و دین رویم.
فردوسی.
که کس را ز شاهنشهان آن نبود
نه از نامداران پیشین شنود.
فردوسی.
ز دانای پیشین شنیدم سخن
که یادآورد روزگار کهن.
فردوسی.
بگیتی کسی مرد ازینسان ندید
نه از نامداران پیشین شنید.
فردوسی.
بتو داده بودند و بخشیده راست
ترا کین پیشین نبایست خواست.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سابق، گذشته، دیرین، قبل، به پیشی، پیشی
( صفت ) ۱- سابق قبلی مقدم قدیم مقابل پسین تازه جدید موخر : و تقدیر ایزد چنان بود که شریعت پیشین مسنوخ شود و شریعت تازه پدید آید: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. ( شا. بخ ۱۷۹۶ :۶ ) یا ایام پیشین . روزهای گذشته . یا روز گذشته. روز گذشته : تا روز دیگر بهمان وقت دیدم باز آمد و بهمان ترتیب که روز پیشین تقدیم نموده بود طهارت و نماز بجای آورد. یا دانش ( علم ) پیشین . علم اولی حکمت الهی:علم نظری سه گونه است : یکی را علم برین خوانند و علم پیشین و علم آنچه سپس طبیعت است خوانند. ۲- شخصی که در قدیم بوده آنکه در گذشته میزیسته . جمع : پیشینیان . ۳- اول نخست نخستین : چون زلیخا یوسف را بخود دعوت کرد پیشین برخاست و آن بت را که بخدایی میداشت روی بپوشید ۴.- پیشتر جلوتر : پیغامبر پیشدستی میکرد از غایبت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیر اسلام پیشین ندادی هم متواضع او بودی . دگرره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور. ( نظامی ) ۵ - ( اسم ) آنچه پیش از دخول در کار بتعارف دهند: وعده هاشان کرد و هم پیشین بداد بردکان اسبان و نقد و جنس و زاد. ( مثنوی ) ۵- ظهر نمیروز مقابل پسین : چو برخیزد زخواب بامدادی ز من خواهد حریر استاد بادی . چو باشد روز را هنگام پیشین زمن حواهد پرند و بهمن چین . ( ویس و رامین ) یا نماز پیشین . نماز ظهر : پس این نماز پنجگانه همه دور کعت بودند آنگه دیگر باره در نماز پیشین و دیگر ( و ) شام و خفتن بیفزودند. ۶- ثنایا : یکی را بگفتم ز صاحبدلان که دندان پیشین ندارد فلان ... ( سعدی ) یا خواب پیشین . خواب پیش از نیمروز : ز سنت نبینی از ایشان اثر مگرخواب پیشین ونان سحر. ( بوستان ) یا سرای پیشین . بیرونی : و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. یا صبح پیشین . صبح کاذب . یا صف پیشین . صف مقدم رد. جلو: صف پیشین شیعیان حیدرند جز که شیعت دیگران صف النعال . ( ناصرخسرو )
دهی جزئ دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر

فرهنگ معین

۱ - (ص نسب . ) گذشته ، قبلی . ۲ - کسی که در سال های گذشته می زیسته . ج . پیشینیان . ۳ - (ق . ) پیشتر، جلوتر. ۴ - اول ، نخست . ۵ - نیمروز، ظهر.

فرهنگ عمید

۱. سابق، گذشته، قبلی: آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر / کآن سابقهٴ پیشین تا روز پسین باشد (حافظ: ۳۳۰ ).
۲. پیشی، جلویی.
۳. (اسم ) ظهر، نیمروز.

دانشنامه عمومی

پیشین (فلسفه). اصطلاح پیشین ( لاتین: a/ab 'از …' و لاتین: prior "جلو، زودتر، اول ، زیر"؛ درست لاتین در واقع "یک priore" ) در فلسفه مدرسی به عنوان ترجمه ای از تمایز ارسطوایی بین "proteron" و "hysteron" ( شرط و مشروط ) استفاده می شد. [ ۱] این عبارت درقرن شانزدهم میلادی به عنوان نحو وارد زبان فنی آلمانی شد. [ ۲]
در فلسفه جدیدتر، این اصطلاح به ویژگی معرفت شناختی بر قضاوتها اشاره می کند: قضاوتهای پیشینی را می توان بدون مبنای تجربی ( تجربه گرایی ) انجام داد؛ آنها یا شرایط لازم برای تجربه را تشکیل می دهند یا از آن ناشی می شوند. در مقابل آن قضاوت های پسینی قرار می گیرند. به طور کلی، تمام قضاوت های تحلیلی پیشینی در نظر گرفته می شوند. از اواسط قرن هفده میلادی ویا نهایتاً از زمان امانوئل کانت از اصطلاح پیشینی و پسینی در معنی قضاوت تیوری استفاده می شود.
عکس پیشین (فلسفه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

گذشتگان, سابق

مترادف ها

a priori (صفت)
استقرایی، پیشین

prior (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی

former (صفت)
پیشین، قبل، قبلی، پیشی، سابق، جلوی، سابقی، دارای انتای مربع، در جلو

previous (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوتر، سابقی، اسبقی

antecedent (صفت)
پیشین، مقدم، سابق

olden (صفت)
پیشین، قدیمی، کهنه، کهن، زمان پیش

primitive (صفت)
پیشین، قدیم، اصلی، بدوی، اولیه

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

fore (صفت)
پیشین، قبلی، پیش، جلوی

pristine (صفت)
پیشین، تر و تازه، اولی، طبیعی و دست نخورده

primeval (صفت)
پیشین، باستانی، اولیه، بسیار کهن

فارسی به عربی

اسبقیة , اول

پیشنهاد کاربران

قبلی، قدیمی. . . .
پیشین
اخیر
سلام علیکم
واژه "پیشین" هیچ به معنای سابق و قبلی نیست، بلکه به معنای "اسبق" است.
تعبیر "اسبق" به معنای پیش از سابق، و ماقبل قبلی است.
sometime
formal former
Sir Richard Marsh, the sometime chairman of British Rail
قدامی، جلویی
به ملکی گالی بعد از ظهر
نام شهری در جنوب شرق سیستان و بلوچستان و در ۸کیلومتری مرز پاکستان
قبل . . .
معنی پیشین
سالف
سابق
اولیه
از چه اجزایی درست شده
دیرینه، سابق، سلف، قبلی، قدیم، متقدم، ظهر، نیمروز، پسین
قدیم
در پدیدارشناسی به پیشینی می گویند : آیدتیک
پیشین ظهر ( به بلوچی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس