از نهیب تو شیر گردون را
آب ناخورده پیشیار گرفت.
انوری.
|| قاروه بیمار را گویند که پزشک را بنمایند. شیشه. دلیل. قاروره بیمار را گویند و آن شیشه ای باشد که بول بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند. ( برهان ). پیشیاره. ( برهان ). شیشه آب پیش بیمار یعنی قاروره. ( اوبهی ). آب قاروره بیمار. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) : بر روی پزشک زن میندیش
چون هست درست پیشیارت.
لبیبی.
بس طبیب زیرکی نادیده نبض و پیشیاردرد هرکس را ز راه نطق میسازی دوا.
؟ ( در مدح سنائی ).
آن چنان دردی که با جانان نگوید دردمندنی از آن دردی که با ترسا بگوید پیشیار.
سنائی.
|| ( ص مرکب ) مزدور. اجیر. شاگرد. پیشکار. مددکار. خدمتگزار. خادم. ( آنندراج ). خدمتکار. ( جهانگیری ) : بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.
رودکی.
چو کار آمدم پیشیار آمدی به هر دانشی غمگسار آمدی.
فردوسی.