نهادند بر پیشگه تخت عاج
همان طوق زرین و پیرایه تاج.
فردوسی.
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مبادکه ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست.
فرخی.
بر آن پیشگه تختی از لاجوردگهر در گهر ساخته سرخ و زرد.
اسدی.
بی هیچ علم و هیچ خردمندی در پیشگه نشسته چو لقمانی.
ناصرخسرو.
من رانده به هم ، چو پیشگه باشدطنبوری و پایکوب و بربط زن.
ناصرخسرو.
هر که با جان نایستاد به رزم دان که در پیشگه بحق ننشست.
مسعودسعد.
بهرام فلک را ز پی قبله و قبله چون پایگهش پیشگه هیچ مهی کو.
سنائی.
خانه هر که روی پیشگه خانه تراست لیکن آن خانه کجا دست نهی بر دیوار.
سوزنی.
عزلت گزین ز پیشگه گیتی کان پیشگاه بازپسان دارند.
خاقانی.
پس نشین از صدور کز کشتی جز پسین جای پیشگه نکنند.
خاقانی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفوریک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
داماد و دگر گروه را خوانددر پیشگه بساط بنشاند.
نظامی.
نکیسا را بر آن در برد شاپورنشاندش یک دو گام از پیشگه دور.
نظامی.
|| تخت. اورنگ : که فرسوده بودند بسیار شاه
بدیده بسی شاه بر پیشگاه.
فردوسی.