پیشکاری

/piSkAri/

لغت نامه دهخدا

پیشکاری. ( حامص مرکب ) عمل پیشکار. چاکری. فرمانبری. مقابل پیشگاهی :
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری.
ناصرخسرو.
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری.
ناصرخسرو.
به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست
بسان بند دواتی که پیش دیده اوست.
خاقانی.
|| منصب و شغل پیشکار. نائبی. مباشری. || مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجه اول یا مرکز استان های کشور. || عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات. || در اصطلاح کفشدوزان ، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را. ( از فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

عمل پیشکار ۱- چاکری خدمتکاری مقابل

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - خدمتکاری ، چاکری . ۲ - معاونت ، مباشرت .

مترادف ها

agency (اسم)
وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبرگزاری، پیشکاری، گماشتگی

فارسی به عربی

وکالة

پیشنهاد کاربران

پیشکاری:معاونت، کارگزاری.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۸۱ ) .

بپرس