پیشه کردن

لغت نامه دهخدا

پیشه کردن. [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( ... کاری را )؛ آن صنعت ورزیدن. حرفه خود ساختن. شغل خود قرار دادن. ملازم آن شدن. ورزیدن آن. پیوسته آن کار کردن. بدان مولع و حریص گشتن. پیشه گرفتن.پیشه ساختن. کار و عمل خویش قرار دادن :
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زوتبر اره و تیشه کرد.
فردوسی.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن.
فردوسی.
همه نیکویی پیشه کن تا توان
که بر کس نماند جهان جاودان.
فردوسی.
جوانمردی و راستی پیشه کن
همه نیکویی اندر اندیشه کن.
فردوسی.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.
فردوسی.
کجا با دل خویش اندیشه کرد
سگالش گری پیش من پیشه کرد.
فردوسی.
از آن پس که بسیار اندیشه کرد
خردمندی و رای را پیشه کرد.
فردوسی.
ز روزگذرکردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن.
فردوسی.
جواب هر سؤال اندیشه میکن
سکونت را در آن دم پیشه میکن.
ناصرخسرو.
عدل و احسان پیشه کن تا چند گوئی بیهده
نام جد من معدل بود و نام من حسن.
ناصرخسرو.
همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را.
ناصرخسرو.
گر بصورت بشری پیشه مکن سیرت گرگ
نام محمود نه خوب آید با فعل ذمیم.
ناصرخسرو.
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال.
ناصرخسرو.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیداد گری پیشه کرد. ( نوروزنامه ).
ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
لؤلؤی.
کاهلی پیشه کردی ای کم زن
وای آن مرد کو کم است از زن.
سنائی.
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضرساختند.
خاقانی.
رنگ خراست این کره لاجورد
عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد.
نظامی.
بیش رو، آهستگیی پیشه کن
گر کنی اندیشه به اندیشه کن.
نظامی.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
چه باید اینهمه اندیشه کردن بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیشه کردن کاری را. حرف. خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن : چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. ( شا )

پیشنهاد کاربران

بپرس