چهارم که خوانند اهنوخوشی
همان دست ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پراندیشه بود.
فردوسی.
ترا پیشه دام است بر آبگیرنه مرد سنانی نه کوپال و تیر.
فردوسی.
از آن پیشه هرکس که بد نامجوی بسوی فریدون نهادند روی.
فردوسی.
نیا کفشگر بود، او کفشگراز آن پیشه برتر نیامد گهر.
فردوسی.
هم از پیشه ها آن گزین کاندر اوی ز نامش نگردد نهان آبروی.
فردوسی.
ز هر پیشه ای کار گر خواستندهمه شهر ازیشان بیاراستند.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ورست چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
صلاح بنده آن است که به پیشه دبیری خویش مشغول باشد و چشم دارد که وی را از دیگر سخنان عفو کرده آید. ( تاریخ بیهقی ).نه خود هستشان طمع زی پیشه ای
ندارند جز خورد اندیشه ای.
اسدی.
چنان دارد از هر دری پیشه کارکه درپیشه هر یک ندارند یار.
اسدی.
مردم آن پیشه ای که بیش کنندزآن نکوتر بود که پیش کنند.
ناصرخسرو.
هوشنگ... دیوان را قهر کرد وآهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. ( نوروزنامه ).گازرکاری صفت آب شد
رنگرزی پیشه مهتاب شد.
نظامی.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
هیچ پیشه راست شد بی آلتی.مولوی.
چو بر پیشه ای باشدش دسترس کجا دست حاجت برد پیش کس.
سعدی.
صنیعة؛ حرفه مرد و پیشه آن. ( منتهی الارب ).- امثال :
ز پیشه بخور، همیشه بخور.
|| شغل. کار. ( شرفنامه ). عمل. ( برهان ) :
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و کوب.
رودکی.
پدر گفت یکی روان خواه [ گدا ] بودبکویی فروشد چنان کم شنود
همی دربدر خشک نان باز جست
مراو را همان پیشه بود ازنخست.
ابوشکور.
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته.بیشتر بخوانید ...