پیش گیری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را. || جلو بستن. پیش بندی کردن ، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی.
فرهنگ فارسی
۱- جلوگیری کردن مانع شدن . ۲- مانع سرایت مرض شدن از پیش . ۳- جلو بستن پیش بندی کردن ( چنانکه سیل را در صحرا ).
مترادف ها
prevent(فعل)
باز داشتن، جلوگیری کردن، مانع شدن، منع کردن، ممانعت کردن، پیش گیری کردن