چو شورش در آب آمدی پیش و پس
نخوردندی آن آب را هیچکس.
نظامی.
شب آمد چه شب اژدهائی سیاه فروبست ظلمت پس وپیش راه.
نظامی.
چنان داشتم ملک را پیش وپس که آزارشی نامد از کس بکس.
نظامی.
که چندانکه شاید شدن پیش وپس مرا بود برجملگی دسترس.
نظامی.
سخی را باندرز گویند بس که فردا دو دستت بود پیش وپس.
سعدی.
بسی گشت فریاد خوان پیش وپس که ننشست برانگبینش مگس.
سعدی.
همشة؛ پیش وپس رفتگی مردم. اهتماش ؛ پیش و پس رفتن مردم. ( منتهی الارب ).- پیش و پس کاری را نگریستن ؛ نیک در آن تأمل کردن. از گرد بر گرد آن برآمدن. سخت دقت کردن : و ما چون کارها را نیکوتر باز جستیم و پیش و پس آنرا بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم و آزموده صواب آن نمود که... ( تاریخ بیهقی ).