چو برداشت خسرو پی از جای خویش
نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش.
فردوسی.
آنجا که تویی رفتن ما سود نداردالا بکرم پیش نهد لطف تو گامی.
سعدی.
قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر با زمانی ز دد کمتری.
سعدی.
|| مقابل و برابر قرار دادن.پیش روی گذاردن : بشد مرد دانا به آرام خویش
یکی تخت و پرگار بنهادپیش.
فردوسی.
یکی تخت زرین نهادندپیش همه پایه هاچون سر گاومیش.
فردوسی.
زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری.
اباهای الوان ز صد گونه بیش به خوانهای زرین نهادند پیش.
اسدی.
منه عیب خلق ای فرومایه پیش که چشمت فرو دوزد از عیب خویش.
سعدی.
|| برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی : ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل
چندین امل چه پیش نهی ، مرگ از قفا.
سعدی.
|| نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن : چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیربن بابک پیش نهاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 88 ).- پا پیش نهادن ؛ اقدام کردن. مقدم شدن.