درفش و پس لشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش.
فردوسی.
از آن پس بجنبید از جای خویش بنزدیک پرده سرا رفت پیش.
فردوسی.
اینهمه نیش میخورد سعدی و پیش میرودخون برود درین میان گر تو تویی و من منم.
سعدی.
|| ترقی کردن. || بحضور رفتن کسی را. برابر رفتن کسی را. بخدمت او شدن : تو خداوند را از آمدن آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. ( تاریخ بیهقی ).- پیش رفتن کسی را ؛ استقبال او کردن : چون برمک بدمشق رسید همه ٔبزرگان دولت و امرای حضرت او را پیش رفتند و او را بتعظیمی و جلالتی هرچه تمامتر در شهر آوردند. ( تاریخ برامکه ). امیر گوزکانان... از جیحون بگذشت و بنزدیک امیر اسماعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و به اعزاز و اکرام ببخارا در آورد. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 102 ).
|| سبقت بردن. ( آنندراج ). سابق آمدن. انصلات. ( منتهی الارب ) :
زآن دو قدم کز دو جهان بیش رفت
گر چه پس آمد ز همه پیش رفت.
امیرخسرو.
- پیش چیزی رفتن ؛ نزدیک او شدن : چون روز شد امیر پیش کار رفت. ( تاریخ بیهقی ).- پیش رفتن حرف ؛ سبز شدن آن. ( آنندراج ). مورد قبول واقع شدن سخن :
تأثیر پیش یار دگر آبرو مریز
میرفت پیش حرف تو، اکنون نمیرود.
تأثیر.
- پیش رفتن کاری وپیش بردن کاری ؛ سر انجام خوب یافتن و سرانجام خوب دادن آنرا. ( آنندراج ) : آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر. به آن کار پیش رود. ( تاریخ بیهقی ص 394 چ ادیب ).|| غلبه داشتن. تفوق و برتری داشتن. چیره بودن :
روزت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود.
سعدی.
|| پیش رفتن کاری یا امر و فرمانی را؛ مقدم شدن در آن. اقدام کردن در آن. کار کردن بر حسب آن. انجام دادن طبق آن. تمهل. قدم. تقدم. ( از منتهی الارب ) : فرمان را بمسارعت پیش روید، هم چوب خورید و هم مال بدهید. ( تاریخ بیهقی ). فرمان مسعود را بمسارعت پیش رفتند. ( تاریخ بیهقی ). فرمانها داد ( محمدبن محمود غزنوی ) در هر بابی... و حاضرانی که بودند از هر دستی ، برتر و فروتر، آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاهداشتند. ( تاریخ بیهقی ). ما شفاعت امیرالمؤمنین بسمع و طاعت پیش رفتیم که از خداوندان بندگانرا فرمان باشدنه شفاعت. ( تاریخ بیهقی ). سلطان گفت به امیرالمؤمنین باید نامه نبشت... و به قدر خان هم بباید نبشت...پس زود پیش باید رفت که رفتن ما نزدیک است. ( تاریخ بیهقی ). چون خداوند بلفظ عالی خویش امیدهای خوب کرد.بنده فرمان عالی را پیش رفت. ( تاریخ بیهقی ). گفت یاقوم چون ملکی بشما رسید فرمانی آمد از خدا به غزا شوید مبادا که عاصی گردید و بغزا نروید. گفتند عاصی نشویم و هرچه فرمائی پیش رویم. ( قصص الانبیاء ص 142 ). عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان در گذشتندی الا از سه گناه : یکی آنکه راز ایشان آشکار کردی و دیگرآن کس که یزدان را ناسزا گفتی و دیگر کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. ( نوروزنامه ).