- پیش دادن ؛ مضموم خواندن. رجوع به پیش دادن شود.
پیش. ( اِ ) برگ درخت خرما. ( جهانگیری ). برگ خرما ( لغت بلوچ در چاه بهار و نیک شهر ). شاخ درخت خرما. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بگفته رشیدی لیف خرما، اما در اکثر نسخ پیشن و پیشند است. ( انجمن آرا ). عباب. || پیس. ( برهان ). خرمای ابوجهل. ( برهان ).
پیش. ( اِ ) نام هر یک از چهار دندان که دو بر بالا و دو به زیر است در پیش دهان و آنرا به تازی ثنیه و جمع آنرا ثنایا گویند.
پیش. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه : آسیاب پیش. بیه پیش و بیه پس ( از کلمه «بیا» فعل امر آمدن و «پیش » )،نام دو قسمت گیلان. رجوع به بیه پیش و بیه پس شود.
پیش. ( ص ) عاقل و خردمند. ( برهان ).
پیش. ( اِ ) قُبُل. مقابل پس ، دُبُر. مقابل پشت. || بخش قدامی. مقابل قسمت خلفی از چیزی :
بدرد همی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش.
فردوسی.
عقوة، ساحة؛ پیش در. کاثبة؛ پیش شانه جای اسب. هجنع؛ موی پیش سر رفته. وصید؛ پیش آستانه در. حوزمة؛ پیش بینی. کنثرة الحمار؛ پیش بینی خر. قادمة؛ پیش پالان. خطم ؛ پیش بینی و دهن ستور. جؤشوش ؛ پیش سینه. ( منتهی الارب ).پیش. ( اِ ) ساحل. کنار :
بیامد تهمتن به توران زمین
خرامید تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز خرگاه تا پیش دریای چین ترا بخشم و گنج ایران زمین.
فردوسی.
ز کشمیر تا پیش دریای چین برو شهریاران کنند آفرین.
فردوسی.
به گستهم نوذر سپرد آن زمین ز قچقار تا پیش دریای چین.
فردوسی.
ز هیتال تا پیش رود ترک به بهرام بخشید و بنوشت چک.
فردوسی.
یکی باغ خرم بد از پیش جوی در او دختر شاه فرهنگ جوی.
فردوسی.
ازین مرز آباد ما بگذریم سپه را همی پیش دریابریم.
فردوسی.
دگر گفت کای نامور رای هندز دریای قنوج تا پیش سند.
فردوسی.
ز کشمیر تا پیش دریای شهددرفش و سپاهست و پیلان و مهد.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...