پیروزگون. ( ص مرکب ) پیروزه گون.چون فیروزه. برنگ فیروزه. بسان فیروزه : بسی رفتم پس آز اندرین پیروزگون بشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم.ناصرخسرو.تو پنداری که نسرین و گل زردبباریده است بر پیروزگون لاد.ناصرخسرو.
( صفت )مانند فیروزه برنگ پیروزه : تو پنداری که نسرین و گل زرد بباریده است بر پیروزه گون لاد. ( ناصر خسرو )