پیروان. [ پ َ / پ ِ رَ / رُ ] ( اِ ) ج ِ پیرو. تبع. ضبنه. وشیظ. ( منتهی الارب ). اشیاع. تالیات. اتباع : درود ملک بر روان تو بادبر اصحاب و بر پیروان تو باد.سعدی.شظی ؛ پیروان قوم وملحق شوندگان بر ایشان بسوگند. ( منتهی الارب ). امة، پیروان انبیاء.
suite (اسم)اپارتمان، دنباله، همراهان، ملتزمین، رشته، سلسله، پیروان، قطعه موسیقی، رشته مسلسل، اتاق مجلل هتلclientele (اسم)ارباب رجوع، مشتریان، پیروان، موکلینthereinafter (قید)بعدا، پیروان، به دنبال آن، در تعقیب ان
اممپیروان در جدول کلمات =امتتبع : ( ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ تابع. پیروی کننده ها. ( فرهنگ نظام ) . رجوع به تابع شود.وابستگانمعنی پیروان؛. . بعدیارانامتاتباع+ عکس و لینک