پیرزن در چوب ( به آلمانی: Die Alte im Wald ) یک افسانه آلمانی است، که توسط برادران گریم در قصه های برادران گریم منتشر شده است. پیرزن در چوب در مجموعه آثار برادران گریم با شماره داستان ۱۲۳ ثبت شده است. در آرنه - تامپسون این داستان از نوع ۴۴۲ است. [ ۱] [ ۲]
یک دختر خدمتکار زیبا اما فقیر با خانواده ای که برای آنها کار می کرد به سفر رفت که دزدان به آنها حمله کردند. او پشت یک درخت پنهان شد، اما هیچ کس دیگری زنده نماند. او از سرنوشت خود ابراز تاسف کرد و کبوتری با یک کلید طلایی نزد او آمد. او به او گفت قفل درختی را باز کند و او در آنجا غذا پیدا کرد. عصر او را با تخت به درختی آورد. او روزهای زیادی اینطور زندگی کرد. وقتی کبوتر از او خواست کاری برای او انجام دهد، او موافقت کرد. به او گفت برو در خانه ای برو داخل، پیرزنی به او سلام می کند، جواب نمی دهد. او باید یک در درونی را باز کند، که اتاقی پر از حلقه های باشکوه را نمایان کند، اما او باید دری ساده را بگیرد.
پیرزن بسیار عصبانی بود، اما دختر به او توجهی نکرد. سپس وقتی حلقه ساده را نمی دید، پیرزنی را دید که سعی می کند قفس پرنده را با خود بردارد. آن را از او گرفت. پرنده ای را نگه می داشت که حلقه را در منقار خود نگه می داشت، پس آن را بیرون برد و مقابل درختی منتظر ماند. دو شاخه در اطراف او به آغوشی تبدیل شدند که درخت به مردی خوش تیپ تبدیل شد که او را بوسید. به او گفت که پیرزن جادوگری است که او را به درخت تبدیل کرده و روزی دو ساعت کبوتر شده و او را آزاد کرده است. تمام خدمتگزاران او نیز از درختان به انسانها برگشتند. با اینکه شاهزاده پسر پادشاه بود به پادشاهی پدرش رفتند و ازدواج کردند
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفیک دختر خدمتکار زیبا اما فقیر با خانواده ای که برای آنها کار می کرد به سفر رفت که دزدان به آنها حمله کردند. او پشت یک درخت پنهان شد، اما هیچ کس دیگری زنده نماند. او از سرنوشت خود ابراز تاسف کرد و کبوتری با یک کلید طلایی نزد او آمد. او به او گفت قفل درختی را باز کند و او در آنجا غذا پیدا کرد. عصر او را با تخت به درختی آورد. او روزهای زیادی اینطور زندگی کرد. وقتی کبوتر از او خواست کاری برای او انجام دهد، او موافقت کرد. به او گفت برو در خانه ای برو داخل، پیرزنی به او سلام می کند، جواب نمی دهد. او باید یک در درونی را باز کند، که اتاقی پر از حلقه های باشکوه را نمایان کند، اما او باید دری ساده را بگیرد.
پیرزن بسیار عصبانی بود، اما دختر به او توجهی نکرد. سپس وقتی حلقه ساده را نمی دید، پیرزنی را دید که سعی می کند قفس پرنده را با خود بردارد. آن را از او گرفت. پرنده ای را نگه می داشت که حلقه را در منقار خود نگه می داشت، پس آن را بیرون برد و مقابل درختی منتظر ماند. دو شاخه در اطراف او به آغوشی تبدیل شدند که درخت به مردی خوش تیپ تبدیل شد که او را بوسید. به او گفت که پیرزن جادوگری است که او را به درخت تبدیل کرده و روزی دو ساعت کبوتر شده و او را آزاد کرده است. تمام خدمتگزاران او نیز از درختان به انسانها برگشتند. با اینکه شاهزاده پسر پادشاه بود به پادشاهی پدرش رفتند و ازدواج کردند
wiki: پیرزن در چوب