پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن.
ابوشکور.
سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.
ابوشکور.
اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن [گنده پیر] از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
چنان سیر گشتم ز شاه اردوان که از پیرزن طبع مرد جوان.
فردوسی.
بخندید ازان پیرزن شاه و گفت که این داستانها نشاید نهفت.
فردوسی.
یکی پیرزن مایه دار ایدرست که گویی مگر دیده اخترست.
فردوسی.
جوان شد حکیم ما، جوانمرد دل فراخ یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ.
عسجدی.
شوی ناکرده چو حوران جنان باشی نه چنان پیرزنان و کهنان باشی.
منوچهری.
این جهان پیرزنی سخت فریبنده است نشود مرد خردمند خریدارش.
ناصرخسرو.
چو حورا که آراست این پیرزن راهمان کس که آراست پیرار و پارش.
ناصرخسرو.
بیرون شد پیرزن پی سبزه و آورد پژند چیده برتریان.
اسماعیل رشیدی.
انگار خروس پیرزن رابر پایه نردبان ببینم.
خاقانی.
این پیرزن ز دانه دل میدهد سپندتا دفع چشم بد کند از منظر سخاش.
خاقانی.
تا همان پیرزن دوا بشناخت.پیرزن وار از دوا بنواخت.
نظامی.
گیرم که خروس پیرزن رایا مؤذن کوی را عسس برد.
نظامی.
پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت.
نظامی.
کان پیرزن بلارسیده دور از تو بهم نهاد دیده.
نظامی.
وزان دنبه که آمد پیه پروردچه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.
نظامی.
پیرزنی موی سیه کرده بودگفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
نکردی درین روز بر من جفاکه تو شیرمردی و من پیرزن.
سعدی.
خرابی کندمرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالیدپیرزن صندلش همی مالید.
سعدی.
چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن.بیشتر بخوانید ...