پیرام

لغت نامه دهخدا

پیرام. ( اِخ ) عاشقی مثلی از مردم بابل و معشوقه او مسماة به تیسبه بود. آنگاه که تیسبه دچار شیری شرزه گردید و از وی بگریخت ،چادر خویش بر جای ماند و چون پیرام بدانجا رسید و چادر معشوقه بدید گمان برد که شیر او را بدریده است خود را بکشت. و وقتی که تیسبه بازگشت و جسد خونین عاشق خویش بدید او نیز خویشتن را بکشت. قصه جانسوز این عاشق و معشوق را اُوُید شاعر لاطینی بشعر کرده است. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بنا بگفته افسانه طرازان پیرام جوانی است از جوانان شهر بابل قدیم که بدختری موسوم به تیسبه عشقی مفرط داشته است اما قبیله طرفین دو خصم آشتی ناپذیر بودند و لذا دو دلداده بملاقات یکدیگر نایل شدن نمیتوانستند و عاقبةالامر وعده دیداری زیر سایه درخت توتی واقع در بیرون شهر نهادند. در روز موعود تیسبه قبل از عاشق بیقرار خود بمیعاد رسید و ناگاه با شیری روبرو گردید اما بیدرنگ چادر از سر بیفکند و بگریخت ، شیر آنرا با دندان پاره پاره کرد و در این حال پیرام از راه رسید و منظره ای وحشتناک را دید و چنان پنداشت که شیر کار معشوقه عزیز ساخته است پس از فرط حزن و اندوه خود را بکشت ، در این میان تیبسه بازگشت و از مشاهده جان سپردن عاشق بیچاره چنان خود را باخت که با همان حربه کار خود را ساخت.راویان گویند که پس از این واقعه جانسوز توت سفید آن درخت مبدل بتوت سیاه گردید. اُوید شاعر معروف لاتن این داستان را برشته نظم درآورده است و کلمه پیرام باید تحریفی از بهرام باشد. ( قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

عاشقی مثلی از مردم بابل و معشوقه او مسماه به تیسبه بود

پیشنهاد کاربران

بپرس