کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
روز طرب و نشاط و می خواستن است
کاراستن سرو ز پیراستن است.
و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای. ( آنندراج ) :
برده رضوان بهشت از پی پیوندگری
از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا.
انوری.
که تا روشنک را چو روشن چراغ بیارند با باغ پیرای باغ.
نظامی.
منم سرو پیرای باغ سخن بخدمت کمر بسته چون سرو بن.
نظامی.
این کلمه را ترکیباتی است چون :آذرپیرا. بستان پیرا. پوست پیرا. پوستین پیرا. چمن پیرا. سروپیرا. کارپیرا ناخن پیرا :
آتش بسته گشاید همه کار
کارپیرای تو زر بایستی.
خاقانی ( دیوان ص 879 ).
|| برنده. ( شرفنامه منیری ). || ( فعل امر ) امر از پیراستن. ( برهان ). بپیرای. ( آنندراج ). || ( ن مف مرخم ) ساخته و پرداخته. ( آنندراج ). || ( اِمص ) ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن. ( برهان ).پیرا. [ پیرْ را ] ( اِخ ) نام موضعی در جزیره لس بس از توابع یونان. مم نن سردار داریوش سوم این موضع را تسخیر کرده. ( ایران باستان ج 2 ص 1281 ).
پیرا. [ پیرْ را ] ( اِخ ) نام دختر اپی میته و پاندور، زن دکالیون. رجوع به دکالیون شود.