تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسائی.
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.سعدی.
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شودهمچنان طبع فرامش نکند پروازش.
سعدی.
یارب دعای پیر و جوانت رفیق بادتا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان.
سعدی.
آدمی پیرچو شد حرص جوان میگرددخواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
کفت الناقة کفوفاً؛ پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. ( منتهی الارب ). رد قفاً او رد علی قفاً؛ پیر شد. ( منتهی الارب ). فورض ؛ پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. ( مجمل اللغة ). غسو؛ نیک پیر شدن. ( منتهی الارب ).- پیر شدن دست و جز آن ؛ ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطه آب حمام و غیره.