پیر

/pir/

مترادف پیر: جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید ، مرید

متضاد پیر: برنا، جوان

معنی انگلیسی:
old, aged, old person, spiritual guide or preceptor, saint, advanced, ancient, ageing, aging, antediluvian, elder, elderly, senior, pass, superannuated, sage

لغت نامه دهخدا

پیر. ( ص ،اِ ) شیخ. شیخه. سالخورده. کلان سال. مسن. معمر. زرّ. مشیخه. ( دهار ). مقابل جوان. بزادبرآمده. دردبیس. فارض. اشیب. ( منتهی الارب ). کهام. ج ، پیران :
پیر فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان.
رودکی.
شدم پیر بدینسان و تو هم خودنه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی.
رودکی.
داد پیغام بسراندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
کاین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت.
برهاناد ازوایزد دادار مرا.
رودکی.
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی بالاد.
فرالاوی.
برآنند کاندر ستخر اردشیر
کهن گشت و شد بخت برناش پیر.
فردوسی.
همه مر گراییم پیر و جوان
بگیتی نماند کسی جاودان.
فردوسی.
توانا بود هر که دانا بود
بدانش دل پیر برنا بود.
فردوسی.
در آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نبشتند برنا و پیر.
فردوسی.
براندیش کان پیر لهراسب را
پرستنده و باب گشتاسب را.
فردوسی.
کس از نامدارانْش پاسخ نداد
مگر پیر گشته دلاور قباد.
فردوسی.
برفتند هرکس که بد در سرای
مرآن پیر را سرشکستند وپای.
فردوسی.
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوب جفت.
فردوسی.
اگرچه گوی سرو بالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
فردوسی.
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر.
فردوسی.
بدیشان نگه کرد شاه اردشیر
دل مرد برنا شد از رنج پیر.
فردوسی.
نگه کرد فرزانه ملاح پیر
ببالا و چهر و بر اردشیر.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بآزادگان
بر پیر گودرز کشوادگان.
فردوسی.
بدو گفت طوس ای سپهدار پیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر.
فردوسی.
مگر مرد با دانش و یاد گیر
چه نیکوتر از مرد دانا و پیر.
فردوسی.
پیری و درازی و خشک شنجی
گویی بگه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کهنسال، سالخورده، کلانسال، رهبر، پیرطریقت
( اسم ) پدر اب : مگذر ز سر عشق که گر در یتیمی مانند. این عشق ترا مار و پیر نیست . ( مولوی )
یکی از حواریون است

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . اِ. ) ۱ - سالخورده . ۲ - مراد، مرشد. ۳ - دانا، خردمند. ، ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ، ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن .

فرهنگ عمید

۱. کهن سال، سال خورده، کلان سال.
۲. (اسم ) (تصوف ) مرشد، رهبر، پیر طریقت.
* پیر جادو: [قدیمی] آن که عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر.
* پیر خرابات: (تصوف ) [قدیمی، مجاز]
۱. آن که خرابات را اداره کند، پیر می فروش.
۲. انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند: به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ: ۶۶۲ )، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ: ۱۶۰ ).
* پیر خِرَد: [قدیمی، مجاز] عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل.
* پیر دوتا: [قدیمی] پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت.
* پیر دومو: ‹پیر دوموی›
۱. پیری که موهایش سفیدوسیاه باشد.
۲. [قدیمی، مجاز] دنیا.
۳. [قدیمی، مجاز] روز و شب: پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱: ۴۹ ).
* پیر دهقان:
۱. دهقان پیر، دهقان سال خورده.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب انگوری کهنه.
* پیر دِیر: (تصوف ) [قدیمی، مجاز]
۱. راهب پیر.
۲. شیخ و مرشد کامل.
۳. رهبر، پیشوا.
۴. شخص بسیارآزموده و باتجربه: مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱: ۱۷۸ ).
* پیر زر: [قدیمی] پیر کهن سال، پیر فرتوت.
* پیر سالخورد: [مجاز] شراب کهنه.
* پیر سالخورده: [مجاز] = پیر سالخورد
* پیر طریقت: (تصوف ) رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد.
* پیر کنعان: [مجاز] یعقوب پیغمبر.
* پیر کهن: [قدیمی] پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده.
* پیر مُغان: [قدیمی، مجاز]
۱. رئیس و بزرگ مُغان.
۲. پیر میکده.
۳. (تصوف ) انسان کامل و رهبر روحانی: زآن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ: ۶۴۴ ).
* پیر میخانه: [قدیمی، مجاز]
۱. پیر می فروش، پیر طریقت.
۲. (تصوف ) مرشد و راهنما، قطب.
* پیر میکده: [قدیمی، مجاز] = * پیر میخانه

واژه نامه بختیاریکا

( ال ) ؛ از القاب پیشوندی بزرگان قوم بختیاری بجا مانده از زرتشتیان
بوراق؛ دیاق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیر در اصل به معنای سال مند و کهن سال و در اصطلاح عرفان به معنای شیخ ، مرشد و راهنما و انسان باتجربه است.
برای بن و ریشه این واژه در زبان های باستانی دو نظریه وجود دارد:برخی آن را از صورت اوستایی prvya/ paro به معنای پیشین و مقدم مأخوذ می دانند و گروهی آن را هم ریشه پدر (در زبان های ایرانی باستان : pitar و در فارسی میانه : pid و pidar و یا به صورت هزوارش : Abytl) تصور کرده اند.
پیر در زبان های ایرانی میانه
در زبان های ایرانی میانه این واژه بی هیچ تغییری به صورت r ¦ i p دیده می شود.
پیر در آثار ساسانی
لفظ پیر در کتیبه های ساسانی دیده نشده است، ولی بر روی مهرهای آن روزگار و در ترکیب اعلام منقوش بر آن ها مانند r-talm ¦ i p و § taxs ¦ r-a ¦ i § r-c ¦ i p حضور دارد.وجود اصطلاح پیرپیدا g ¦ pir payta به معنای پیرنما در دینکرد ۷ و ترکیب مردی پیر، مردم پیر در کارنامه اردشیر بابکان و گزیده های زادسپرم درست به معنای سال خوردگان و هفتاد سالگان، شواهد خوبی برای معنای اصلی این واژه اند.
پیر در اوستا
...

دانشنامه عمومی

پیر (آلبوم ابی). پیر نام یک آلبوم گردآوری شده از ابی است که در سال ۱۹۹۹ ( ۱۳۷۸ ه‍. ش ) توسط شرکت ترانه روی نوار کاست و سی دی منتشر گردید. [ ۲]
عکس پیر (آلبوم ابی)

پیر (سرباز). روستای پیر ( سرباز ) ، روستایی از توابع بخش سرباز شهرستان سرباز در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان نسکند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱۱۶ نفر ( ۹۵۷خانوار ) بوده است.
عکس پیر (سرباز)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

پیِر (Pierre)
مرکز ایالت داکوتای جنوبی، در بخش هیوز، در کرانۀ شرقی رود میسوری، با ۱۳,۹۰۰ نفر جمعیت (۲۰۰۰). در مرکز جغرافیایی ایالت و قارۀ امریکای شمالی قرار دارد. صنایع آن عبارت اند از گردشگری، فرآوری غلات، و تولید لبنیات. در محل مرکز سابق سرخ پوستان اَریکارا بنا شد. فورت پیِر، که در ساحل مقابل رود میسوری واقع شده، از ۱۸۱۷ مرکز تجارت خز بود. پس از ۱۸۸۰، با ورود راه آهن، این شهر به سرعت رشد کرد. در اواخر دهۀ ۱۸۸۰ مرکز تدارکات معدنچیان طلا و در ۱۸۸۹ مرکز ایالت شد.

جدول کلمات

فرتوت, کمپیر, سالخورده , مسن

مترادف ها

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

preceptor (اسم)
پیر، مربی، معلم

oldster (اسم)
پیر، پیر مرد

hoar (صفت)
پیر، سفید مایل به خاکستری

gray (صفت)
بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل به خاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

senile (صفت)
سالخورده، پیر، خرف، وابسته به پیری

senescent (صفت)
سالخورده، پیر

ancient (صفت)
دیر، پیر، قدیمی، کهنه، باستانی، کهن، پارینه، دیرینه، عتیق، اباء واجدادی

worm-eaten (صفت)
پیر، کهنه، بی ارزش، کرم خورده، فاسد شده، کهن سال، سوراخ شده

doddering (صفت)
پیر، کودن

فارسی به عربی

رمادی , سید , قدیم , کبیر السن

پیشنهاد کاربران

فردی قابل ملاحظه و محتمل به بیماری و کسالت و پرخواشگری را پیر یا کهنسال گویند .
زاهد و پارسا
سالک راه حق
واژه پیر از فارسی میانه ( pyl /⁠pīr⁠/، �پیر، کهنسال، کهن� ) ، از زبان پیش ایرانی *paru - ( �خاکستری خاکستری، خاکستری کم رنگ، هوس انگیز� ) ، از زبان اولیه هندوایرانی *parHuš�s ( "خاکستری" ) ؛ سانسکریت परुष ( paruṣa، "خالدار، خشن" ) و انگلیسی رنگ پریده را مقایسه کنید
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
برهان قاطع
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

( پیر ) آخرین مرحله از مراحل ۷ گانه رسیدن به کمال و بزرگی و فرگی در آموزشهای موبدان و مغان به شاگردان بود
۱_کلاغ ۲_نامزد۳_جنگی۴_شیر۵_پارسا۶_مهرپویا۷_پیر
شاگردان پس از گذراندن این هفت مرحله شایسته داشتن نشان ( فروهر ) میشدند.
...
[مشاهده متن کامل]

مفهوم ۷ در بسیاری موارد دیده میشود
مانند روزهای هفته
یا کمربندهای هفتگانه ورزشهای رزمی
یا هفتخوان رستم
. . . . .
واژه پیر چون آخرین مرحله بوده است. . . پس زمان بیشتری میطلبید و آموزندگان به کبر سن می رسیدند
این واژه برای احترام به سالخواردگان بصورت مجازی استفاده شده است چرا که آنها هم در چم و خم روزگار استخوان ترکانده اند و صاحب تجارب بسیار شده اند. .

واژه پیر
معادل ابجد 212
تعداد حروف 3
تلفظ pir
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [ pir][[پهلوی ]]
مختصات ( ص . اِ. )
آواشناسی pir
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
در معنای عامیانه به سالخورده و کهنسال گفته میشود
که بهترست در اینجا از کلمه مسن ( سن دار ) استفاده شود
اما معنای واقعی کلمه که در ادبیات پارسی آمده
مرشد. معلم. دانا. خردمند. رهبر. و ازین دست است
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] ( ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید. سعدی ( کلیات چ مصفا ص 272 ) .
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
در زبان زازکی به واژه پیر، پرpor گفته میشود
برنا در پهلوی اپرنای a - pur - nāyu بوده است . در آن " ا "پساوند نفی است و پر یا pur یعنی پر و کامل و بالغ و نای یا nayu به معنی سن
پس پیر یعنی بالغ و پر از
به زاد برآمده ؛ پیر. سالخورده :
سوده زنی بود بزاد برآمده. . . ( ترجمه طبری بلعمی ) . زنی بزاد برآمده ام و مرا به محمددادی و مقصودی نیست. ( ترجمه طبری بلعمی ) .
از طبیب پرسیدم گفت : بزادبرآمده است و در سه علت متضاد دشوار است علاج آن. اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
زمانه خورده ؛ کهن سال. پیر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زمانه خورده زمین را، به طبع در یکسال
جوان و پیر کند دور آفتاب دوبار.
مسعودسعد ( یادداشت ایضاً ) .
کلمه پیر از اصل اوستائی Paro و Parya و به معنی پیشین است
پیری
لهجه و گویش تهرانی
پیر مرد ( به توهین )
( گویش تهرانی ) گیس پنبه
پیر در گویش لری یعنی امامزاده
جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید، مرید
پیر :
دکتر کزازی در مورد واژه ی پیر می نویسد : ( ( پیر ریختی است از پدر . "د" در پدر ، به " ی" دیگر شده است . زبر ِ آن هماهنگ با زیر ( کسره ) در " پ " سترده آمده است . ریختی میانین از آن : پِیَر هنوز در گویش های بومی کاربرد دارذد . در آیینهای راز و دبستان های درویشی ، پیشوایان نَهانْ آشنا " پیر " خوانده می شوند و گاه بابا که واژه ای است دیگر پدر را . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد ؛
ز دانش، دل پیر برنا بُوَد .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 179 )
واژه ی پیر فارسی به شکل peer در زبا ن انگلیسی به معنی نجیب زاده و بزرگ کار برد دارد اما در زبان فارسی معنی های متعدد دارد پیر یعنی کهن سال – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین میترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر - پترو از یک ریشه است.

پیر به ترکی: قوجا ، یاشلی ، سینلی
پیر به معنی: شیخ ، قطب ، مراد ، رهبر ، مثال" پیر طریقت = راهبر ، راهنما ، مرشد که عارفان به آن اقتدا می کردند.
پیر هارون: نام شیخ ، قطب و عالمی وارسته بوده که در گورستان قدیمی شهر خسروشاه مدوفون است.
پیر و کور در گویش شهرستان بهاباد به معنای ناتوان و عاجز است مثال، از بس کار کده ( کرده ) خودشا پیر و کور کده.
سالمند
پیَر در گویش یزدی به پدر گفته میشود
فرتوت
سالخورده
کهن سال
Old

شیخ
پدر :در زبان لری بهمئ دال واژه پدر به صورت ذال معجمه تلفظ می شود ذال معجمه تلفظی معدل thانگلیسی دارد. گاهی برای سهولت در تلفظ ذال معجمه به صورت" ی"خفیف تلفظ می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس