پیدا گشتن

لغت نامه دهخدا

پیداگشتن. [ پ َ / پ ِگ َ ت َ ] ( مص مرکب ) ظاهر شدن. پیدا شدن :
چو شب گشت پیدا و شد روز تار
شد اندر شبستان کی نامدار.
فردوسی.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو گشت پیدا بگیتی هنر.
فردوسی.
پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38 ).
ازین حورعین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن شین و سین محمد.
ناصرخسرو.
پیدا ز ره فعل گشت جانت
افعال نیاید ز جان تنها.
ناصرخسرو.
عالم همه زین دو گشت پیدا
آدم هم ازین دو برد کیفر.
ناصرخسرو.
اردشیر را بکشت علتی بر وی پیدا گشت که یک لحظه اشکم او باز نایستادی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 109 ). معاویه او را بازفرمود داشتن تا چه پیدا گردد. ( مجمل التواریخ والقصص ). || مشخص گشتن. تمیز داده شدن :
سفال را بتپانچه زدن ببانگ آرند
ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
- ناپیدا گشتن ؛ مفقود گشتن : موسی گفت ملکا هامان ناپیدا گشته بود. ( قصص الانبیاء ص 109 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پیدا شدن آشکار شدن : یکی اژدها گشت پیدا ز راه بکردش بما روز روشن سیاه . ( شا. لغ. پیدا گردیدن ) ۲- ظهور کردن : پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت . ۳- مشخص شدن ممتاز گشتن : سفال را به تپانچه زدن ببانگ آرند ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست. ( رشیدی ) مقابل ناپیدا گشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس