پیدا شدن

لغت نامه دهخدا

پیدا شدن. [ پ َ/ پ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ظهور. ظاهر شدن. آشکار شدن.نمایان شدن. ظاهر گشتن. بوجود آمدن. تجلی. طلوع. بدو. ( منتهی الارب ). عرض. بقول. اتضاح. وضوح. ( منتهی الارب ). تبیین. استبانة. ابانة. بیان کردن :
بروز چهارم سپیده دمان
چو خورشید پیدا شد از آسمان.
فردوسی.
بگفت آنچه بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد ار نوش زاد.
فردوسی.
نباید که پیدا شود راز تو
وگر بشنود راز و آوازتو.
فردوسی.
چو پیدا شد آن فر واورند شاه
درفش بزرگی و چندین سپاه.
فردوسی.
خدائیت پیدا شود آن زمان
که آیی بچنگم چو شیر ژیان.
فردوسی.
بپاسخ بگفتند کز روزگار
یکی مرد پیدا شود نامدار.
فردوسی.
سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه.
فردوسی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زما[ نک ]
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
نکشم ناز ترا و ندهم دل بتو من
تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود.
منوچهری.
ز یک پدر دو پسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شدست منبر و دار.
ابوحنیفه اسکافی.
از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید. ( تاریخ بیهقی ). درعلم غیب وی ( خداوند ) رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد. ( تاریخ بیهقی ). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود... سبکتکین را ازدرجه کفر بدرجه ایمان رسانید. ( تاریخ بیهقی ). ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفه نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. ( تاریخ بیهقی ).
ز پنهان آمداینجا جان و پیدا شد ز تن زآنسان
که پنهان برشود وندر هوا پیدا شود باران.
ناصرخسرو.
تو عورت جهل را نمی بینی
آنگاه شود بچشم تو پیدا
این عورت بود آنکه پیدا شد
در طاعت دیو از آدم و حوا.
ناصرخسرو.
ای کرده قال و قیل ترا شیدا
هیچ از خبر شدت بعیان پیدا.
ناصرخسرو.
کفر و نفاق از وی چو عباسی
بر جامه سیاهش پیدا شد.
ناصرخسرو.
گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود
کز شرار او شهاب اندر فلک پیدا شود.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱-ظاهر شدن آشکار گردیدن ظهور نمایان شدن تبین تجلی : چون پیدا شد که چیست لون پیدا شد که چیست بینایی . نخست آنکه یابی بدو آرزو ز هستیش پیدا شود نیک خو. ( شا.بخ ۲ ) ۲۳۸۲ : ۸-معلوم گشتن مشخص گردیدن ممتاز شدن : ... تا این از آن پیدا شود. ۳-حاضر آمدن حاضر شدن . ۴- یافت شدن یافته شدن گم گشته مقابل گم شدن . یا پیدا شدن اثر...نشانه ای ازو ( از آن ) بدست آمدن : دیگر اثری ازو پیدا نشد. یا پیدا شدن کار. بدست آمدن کار و شغل : مراصائب . بفکر کار عشق انداخت بیکاری عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد. ( صائب )

فرهنگ معین

(پِ. شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - ظاهر شدن . ۲ - معلوم گشتن . ۳ - یافته شدن . ۴ - به وجود آمدن .

واژه نامه بختیاریکا

پیاهِستِن

پیشنهاد کاربران

یافت شدن، دَرَک شدن، نمایان شدن، دریافت شدن، فهمیده شدن. پدید شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن، به دید آمدن، به چشم خوردن، به چشم رسیدن.
حرفی ما را نیست کسی پیدا: حرفی ما را کسی نمی داند. یعنی معنی اشرا دریافته نمی تواند.
سبز شدن ( جلوی دماغم سبز شد )
نش . .
پیدا شدن 🙃🙏
آفتابی شدن

بپرس