( پیدا آوردن ) پیدا آوردن. [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) هستی دادن. بوجود آوردن. پدید کردن. نمودن : چنانکه این پادشاه را پیدا آرد ( خداوند ) و با وی گروهی مردم دررساند اعوان وخدمتگاران وی که فراخور وی باشند. ( تاریخ بیهقی ). همی گویی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجود ترا پیدا.
ناصرخسرو.
|| آشکار کردن : و در دولت و نوبت خویش منزلت او پیدا آرند. ( کلیله و دمنه ).
فرهنگ فارسی
( پیدا آوردن ) ( مصدر ) ۱- آشکار کردن ظاهر کردن : و در دولت و نوبت خویش منزلت او پیدا آرند. ۲- هستی دادنبوجود آوردن : می گویی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا. ( ناصر خسرو )