پیدا

/peydA/

مترادف پیدا: آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، شناخته، متمایز، مشخص

متضاد پیدا: ناپیدا، نهان

معنی انگلیسی:
visible, apparent evident, obvious, apparent, definite, distinct, out

لغت نامه دهخدا

پیدا. [ پ َ / پ ِ ] ( ص ، ق ) واضح. ( منتهی الارب ). روشن. هویدا. ظاهر. مقابل نهان. باطن. مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده. لائح. نمایان. مظهر. ( دهار ). بَیَّن. ضحوک. ( منتهی الارب ). صرح. صادق. ( منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار. مرئی. معلوم. مشهود. وید.ضاحی. بدیده درآینده. عیان. جلی. پدید :
گزندتو پیدا گزند منست
دل دردمند تو بند منست.
فردوسی.
شب تار و شمشیر و گرد سپاه
ستاره نه پیدا نه تابنده ماه.
فردوسی.
شبی چون شبه روی شسته بقیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.
فردوسی.
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید.
فردوسی.
نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه
ز بس تیغداران توران گروه.
فردوسی.
چنین است کردار گردان سپهر
نه نامهربانیش پیدا نه مهر.
فردوسی.
که اویست پروردگار پدر
وزویست پیدا بگیتی هنر.
فردوسی.
فریدون نه پیداست اندر جهان
همان ایرج و تور و سلم از جهان.
فردوسی.
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
نه خورشید پیدا نه پروین نه ماه.
فردوسی.
بگشتند یکهفته گرد اندرش
بجایی ندیدند پیدا درش.
فردوسی.
ز آواز اسپان و گرد سپاه
نه خورشید پیدا نه تابنده ماه.
فردوسی.
بدژ چون خبر شد که آمد سپاه
جهان نیست پیدا ز گرد سیاه.
فردوسی.
نه ز ایران کسی با تو در جنگ یار
نه پیدا بتو دیده شهریار.
فردوسی.
چو از شاه بشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن.
فردوسی.
ز کوه اندر آمد چو ابر سیاه
نه خورشید پیدا نه تابنده ماه.
فردوسی.
اثر نعمت و عنایت او
بر همه کس چو بنگری پیداست.
فرخی.
از جمله میران جهان میر برادی
پیداتر از آن است که در روی نکو خال.
فرخی.
بر کاخهای او اثر دولت قدیم
پیداترست از آتش بر تیغ کوهسار.
فرخی.
پیدا بود که گوی ترا تا کجاست قدر
پیدا بود که گوی ترا تا کجا بهاست.
فرخی.
قصه این خروج دراز است و در تواریخ پیدا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192 ). و آن قصه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. ( تاریخ بیهقی ص 28 ). همیشه پیدا و پاینده باد. ( تاریخ بیهقی ص 386 ). بباید نگریست که... مصطفی... را یاران بر چه جمله بود که پس از وفات وی چه کردند... چنانکه در تاریخ و سیر پیدا است. ( تاریخ بیهقی ). بوعلی کوتوال بگفته که از برادر ما آن شغل نیاید و چندان است که رایت ما پیدا آید همگان بندگی را میان بسته پیش آیند. ( تاریخ بیهقی ). تا رستخیز این شریعت ( اسلام ) خواهد بود هرروز قوی تر و پیداتر و بالاتر. ( تاریخ بیهقی )... غزنی دریائی است که غور و ملحق آن پیدا نیست. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر، ضدنهان، آشکاربودن
( صفت ) ۱- واضح آشکار هویدا مقابل پوشیده پنهان : شب تار و شمشیر و گرد سیاه ستاره نه پیدا نه تابنده ماه . ( فردوسی ) ۲- ظاهر مقابل باطن ناپیدا: تا از پیدا رهنمایی سازد سوی ناپیدا. ( هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم . ( حافظ ) ۲- متمایز مشخص . یا پیدا بودن . متمایز بودن اختلاف داشتن : پسر زاد جفت تو در شب یکی که از ماه پیدا نبود اندکی . ( شا.بخ ۴ ) ۲۲۹۷ : ۸- شناخته معروف :مه پری دختر شاه است و تو مجهول زاده ای او را بتو ندهد که ترا پدر پیدا نیست .

فرهنگ معین

(پَ یا پِ ) (ص . ق . ) ۱ - روشن ، آشکار. ۲ - ظاهر، ضد باطن . ۳ - مشخص ، متمایز.

فرهنگ عمید

آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر.
* پیدا آمدن: (مصدر لازم )
۱. پدید آمدن، به وجود آمدن.
۲. آشکار شدن، نمایان شدن: اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰ ).
* پیدا شدن: (مصدر لازم )
۱. آشکار شدن، نمایان شدن.
۲. یافته شدن.
۳. به وجود آمدن.
* پیدا کردن: (مصدر متعدی )
۱. یافتن.
۲. جستن.
۳. آشکار کردن، نمایان ساختن: تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱: ۱۵۴ ).
* پیدا گردیدن: (مصدر لازم ) = * پیدا شدن
* پیدا گشتن: (مصدر لازم ) = * پیدا شدن

گویش مازنی

/pidaa/ پیدا – آشکار - در سانسکریت rataic است

واژه نامه بختیاریکا

دَر؛ وا دَر؛ وا دیاری؛ دیار؛ جِلا
جُستِه

جدول کلمات

آشکار, هویدا, ظاهر

مترادف ها

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

apparent (صفت)
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم

phenomenal (صفت)
شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیده ای، حادثه ای

visible (صفت)
پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی

evident (صفت)
ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم

transparent (صفت)
روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما

فارسی به عربی

رویة , ظاهر , مریی , هائل

پیشنهاد کاربران

پیداگر. برای آوردن پیشنهاد ها در آبادیس و آنچه تواند بودرا پیش مینهم.
واژه پیدا
معادل ابجد 17
تعداد حروف 4
تلفظ peydā
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: paitāk, patyāk، مقابلِ نهان]
مختصات ( پَ یا پِ ) ( ص . ق . )
آواشناسی peydA
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

پیداَ
پیدا به معنی آنچه که ردش دیده شده است.
پیدا از دو بخش تشکیل شده است.
بخش اول پی است و پی به معنی ردپا و رد اثر است.
بخش دوم دا است که به معنی دادن یا دیدن است.
پیدا: آنچه که ردپا و رد اثر ش بجا مانده و دیده شده.
چیزی که گم کردی را پیدا کردی
پیدا : پیدا در پهلوی پیتاگ paytāg بوده است .

بپرس