پیخشت. [ پ َ / پ ِ خ ُ ] ( ص مرکب ) از بن کنده بود بیکبارگی. ( لغت فرس اسدی ). چوب و چیزی که بیکبار از بیخ برکنده باشد : چندان گرداندش که از پی دانگی با پدر و مادر و نبیره زند مشت اُف ز چونین حقیر بی هنر و عقل جان ز تن آن خسیس بادا پیخشت.غیاثی ( از اسدی ).رجوع به پیخست شود. و ظاهراً مصحف پیخست است.