من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده ( کذا ).
خسروانی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
ز بس کش بخاک اندرون گنج بودازو خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
پیل پیخسته صمصام تو بیند اندام شیر پیرایه ٔاسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
بررفتنیم اگر چه درین گنبدبیچاره ایم و بسته و پیخسته.
ناصرخسرو.
پی پیل پیخسته در دام اوسران را خبه در خم خام او.
اسدی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبردپیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال ؟
|| درمانده. ( صحاح الفرس ). بیچاره. عاجز و درمانده. ( برهان ). بتعب افتاده :
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه.
خسروانی.
|| پیخست. ( برهان ) ( جهانگیری ). دیوار کنده. ( برهان ). || مردم یا جانوری که در خانه گرفتار کنند و راه بیرون رفتن نداند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). محبوس و گرفتار. ( برهان ).کسی بود که در جایی ماند که راهش نباشد الا بسختی. ( لغت فرس اسدی ). پیخست. || بدبو و متعفن. ( برهان ). || آکنده. بزور پرکرده. ( برهان ). || ( اِمص مرکب ) گمان بردن. ( برهان ). نیز رجوع به پای خست و آب خست و پیخست شود.