پیخ

لغت نامه دهخدا

پیخ. ( اِ ) رمص. قی ( در چشم ). کیخ. خیم. ژفک. ژفکاب. چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند. ( برهان ). آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست. آژیخ. ( صحاح الفرس ). رطوبتی که بر جفنها پدید آمده بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). آب غلیظ بر مژه. کالسه. کالسقه ( کالِسکَه ) ( در تداول مردم قزوین ). پیخه. پیخال. صاحب فرهنگ اسدی این کلمه را معنی آب چشم که بر مژه نشیند ( یعنی رمص ) داده و شعر ذیل را از عماره شاهد آورده است :
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا دو خانه گرفته است.
عماره.
اما پیخ بمعنی مطلق چرک و شوخ و فضل و وسخ است و در این شعر نیز شاعر همین اراده کرده است که از پیخ مراد فضله بوم است. واﷲ اعلم. رجوع به پیخال شود یا اینکه پیخ فضله طیور است نه رمص و پیخال نیز شاهد این دعوی است.

فرهنگ فارسی

چرک، شوخ، وسخ، فضله
( اسم ) چرک شوخ فضله : همواره پر از بیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو پیخ آنجا دو خانه گرفته است . ( عماره )

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - چرک ، شوخ ، مدفوع . ۲ - قِی چشم .

فرهنگ عمید

= پیختن
۱. چرک، شوخ، وسخ: همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی: شاعران بی دیوان: ۳۵۳ ).
۲. فضله.

پیشنهاد کاربران

پیخ ساقه بریده شده گندم و جو بدون خوشه و دانه را پیخ میگویند لذا عفونت غلیظ و نیمه خشک شده چشم که شب هنگام مانند اشک غلیظ در گوشه های چشم در خواب بر اثر حرارت و تب ناشی از عفونت مایع آن تبخیر و رسوبات
...
[مشاهده متن کامل]
زرد مایل به سبز رنگ خشک شده که موجبات چسبیدن مژههای پلک چشم میشود را هم بدان سبب پیخ میگویند که در قدیم اگر ذره ای از کاه به چشم میرفت درست مانند شعر معروف شاعر در خانه مور شبنمی طوفان استپس داخل چشم ذره ای مانند یک ساقه پیخ است و شب را با رمد چشم می خفت صبح هنگام سیستم ساخت پروردگار جل وجلاله آنرا با عفونت بیرون میداد بعد با چایی یا آب و صابون میشستند چس چنان شد که عفونت های آلوده به ویروس چشم را پیخ میگفتند. . .

پیخ:بریده های خشکیده محصولاتی چون گندم بدون خوشه. ریزه های خشکیده ساقه های محصولات کشاورزی .
نمونه:شده که یک پیخ کاه از انبار اربابی. . . حرام _حلال کرده باشیم ( کلیدر ج۶ص۱۸۶۴ )
دست به زیر پیخ و پوشال پرخو برد ( کلیدر ج۶ص1850 )
محمدجعفر نقوی
پیخ/ pike : کُلَش ( با گویش ری ) ساقه ی خشکیده ی جو و گندم
مانند:دوازده روز تمام سه چهار تابی روی ماهور و شنزار زانو به زمین ساییده بودند، اما ده من پیخ جمع نکرده بودند.
کلیدر
محمود دولت آبادی

بپرس