ز پیش سپه تیز رفتی بجنگ
پیاده شدی پیش جنگی پشنگ.
فردوسی.
همه پیش کسری پیاده شدندکمر بسته و دل گشاده شدند.
فردوسی.
بگفت این و آمد بتوران سپاه پیاده شد و رفت نزدیک شاه.
فردوسی.
پیاده شد وبرد پیشش نمازبدیدار او بد نیا را نیاز.
فردوسی.
پیاده شد و پیش اسبش دویدچو افراسیابش پیاده بدید.
فردوسی.
چو دیدش سپهدار هاماوران پیاده شدش پیش با مهتران.
فردوسی.
فرود آمد از دژ دوان اردشیرپیاده بشد پیش او شهرگیر.
فردوسی.
چو پیران بنزد سیاوش رسیدپیاده شد از دور کو رابدید.
فردوسی.
پسر نیز چون روی مادر بدیدپیاده شد و آفرین گسترید.
فردوسی.
همه سرکشان خود پیاده شدندبه پیش گو اسفندیار آمدند.
فردوسی.
پیاده شد ازاسپ رستم چو بادبجای کله خاک بر سر نهاد.
فردوسی.
چون بوالمظفر را بدید پیاده شد و زمین بوسه داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ). امیر دررسید، پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند و براندند. ( تاریخ بیهقی ). استرجال ؛ پیاده شدن خواستن. || پیاده رفتن. ترجل. ( تاج المصادر بیهقی ) : پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار.
فردوسی.
|| معزول شدن.برکنار شدن از کاری و شغلی. || از غرور پائین آمدن و ذلیل شدن. ( فرهنگ نظام ).