پی گیری کردن


معنی انگلیسی:
chart, hold, press, pursue, sustain, track

لغت نامه دهخدا

پی گیری کردن. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( ... کاری را )؛ دنبال کردن آنرا. مداومت کردن بر آن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پی گیری کردن کاری را. دنبال کردن آن را مداومت کردن بر آن .

مترادف ها

pursue (فعل)
اتخاذ کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پی گیری کردن، تعاقب کردن، پیگرد کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن

follow up (فعل)
تعقیب کردن، پی گیری کردن، دنباله داستان را شرح دادن

فارسی به عربی

تابع (فعل ماض )

پیشنهاد کاربران

اثرگیری کردن ، ردگیری کردن ، ردیابی کردن ، دنبال گیری

بپرس