پی گیر. [ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب )تعقیب کننده. دنبال گیرنده. || ردزن. اثرشناس. شناسنده رد پا: چون سرافةبن مالک آنجا ( غار ثور ) رسید و او پی گیری هول بود. ( تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 592 ). || مداوم. مُصِر. اصرارورزنده.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- تعقیب کننده دنبال گیرنده . ۲- آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس : چون سرافه بن مالک آنجا ( غار ثور ) رسید و او پی گیری هول بود... ۳- اصرار ورزنده مصر. ۴- مداوم دنباله دار : درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید. پی گیرنده، دنبال گیرنده، دنبال کننده
فرهنگ معین
( ~. ) (ص فا. ) دنبال کننده .
فرهنگ عمید
پی گیرنده، دنبال گیرنده، دنبال کننده، تعقیب کننده.
فرهنگستان زبان و ادب
{trailer} [ورزش] در بسکتبال، بازیکنی که بازیکن حریف را دنبال می کند
واژه نامه بختیاریکا
دیندا گِری؛ پی جوری
اصطلاحات و ضرب المثل ها
{trailer} [ورزش] در بسکتبال، بازیکنی که بازیکن حریف را دنبال می کند