پی کرده

لغت نامه دهخدا

پی کرده. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دنبال کرده. تعقیب کرده. || قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده :
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
نظامی.
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. ( سعدی ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- دنبال کرده تعقیب شده . ۲- بضربتی پی پا بریده قلم کرده : هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد .

فرهنگ عمید

۱. پی بریده، پی زده.
۲. ویژگی اسب، استر، یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند.

پیشنهاد کاربران

ای قافله بدرود، سفر خوش، به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم
پی کرده: قلم شده، بریده، آسیب دیده
غزل ابتدای از این اوستا
مهدی اخوان ثالث

بپرس