پی چیزی گرفتن ؛ دنبال آن رفتن. آن را تعقیب کردن :
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
بلاجوی راه نبی طی گرفت
... [مشاهده متن کامل]
به کشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
و آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش.
سعدی.
هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت.
حافظ.
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
بلاجوی راه نبی طی گرفت
... [مشاهده متن کامل]
به کشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
و آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش.
سعدی.
هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت.
حافظ.