یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.
فردوسی.
تنی را که بتوانی از جای بردبپرخاش او پی چه خواهی فشرد.
نظامی.
بنطع کینه بر چون پی فشردی درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشردکه دعوی نشاید در او پیش برد.
نظامی.
جهان کام و ناکام خواهی سپردبخودکامگی پی چه باید فشرد.
نظامی.
بدادو دهش در جهان پی فشردبدین دستبرد از جهان دست برد.
نظامی.
به هرجا که نیروی من پی فشردمرا بود پیروزی و دستبرد.
نظامی.
در منزل مهر پی فشردندوآن نزل که بود پیش بردند.
نظامی.
نه پی در جستجوی کس فشردم نه جز روی تو کس را سجده بردم.
نظامی.
|| قدم نهادن. قدم زدن. ( آنندراج ).