پی سپردن. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) پایمال کردن. ( آنندراج ). || رفتن : چه چاره ست تا این ز من بگذرد پی ام اختر بد مگر نسپرد.
فردوسی.
به شخّی که کرگس بدو نگذرد برو گور و نخچیر پی نسپرد.
فردوسی.
کافر کشته بهم برنهی و تابه تبت بسم باره بکافور همی پی سپری.
فرخی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱-پایمال کردنزیر پا گذاشتن . ۲- رفتن عبور کردن : بخشی که کرگس بدون گذرد برو گور و نخچیر پی نسپرد. ( فردوسی ) یا به پی سپردن چیزی را. زیر پا گذاشتن آنرا : و اگر بگذری زین سخن نگذرم سر و تخت و تاجت به پی بسپرم . ( شا. بخ ۱۸۲۴ : ۷ )
فرهنگ معین
( ~. س ِ پَ دَ )(مص م . ) ۱ - پایمال کردن . ۲ - عبور کردن .